- جمعه, ۳ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۴۶ ق.ظ
انشا از زبان قطره باران
من یک قطره باران کوچولو هستم. امروز صبح وقتی آفتاب از پشت ابرها بیرون آمد، نسیم صبحگاهی مرا بالا برد و به ابرها پرتاب کرد.
وقتی به ابرها رسیدم، میلیونها قطره دیگر را دیدم که دست به دست هم میدادند و میرقصیدند. من هم به جمع آنها پیوستم.
کمکم ابر سنگین و سیاه شد. صدای رعد و برق به گوش رسید. ناگهان احساس کردم با سرعت از ابر به پایین کشیده شدم.
میدیدم که میلیونها قطره دیگر همراه من با سرعت به سمت زمین در حرکتند. با شادی و سرخوشی به پایین میرقصیدیم و آواز میخواندیم.
سرانجام بر سطح زمین فرود آمدم. برگها و گلها را شستم. روی خاک غلتیدم و در نهایت به یک رودخانه پیوستم. حالا منتظرم تا بار دیگر باد مرا ببرد و ماجراجویی بعدیام شروع شود.