- يكشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۴۵ ق.ظ
این نوشته درباره ی کیست؟ درباره ی او چه می دانید؟
وقتی می خواهم نگاهش کنم، باید سرم را خوب بالا بگیرم. وقتی روی شانه هایش می نشینم، مثل کبوتر کوچکی هستم بالای یک کوه. صورتش زیباتر از ماه است؛ با چشمانی درشت و سیاه و لبخندی همیشگی. وقتی می خندد، دندان های سفیدش مثل دانه های مروارید می درخشند. - چقدر خنده هایش را دوست دارم...!۔ اما وقتی به صف دشمنان چشم می دوزد، همه از نگاهش فرار می کنند. همیشه به فکر ماست. مراقب ماست. نمی گذارد از چیزی برنجیم. یک بار زمین خوردم. او آن چنان به سویم دوید که در گرد و خاک پنهان شد. وقتی سراسیمه در آغوشم گرفت، قطره ای از اشک چشمش بر گونه ام چکید. مرا تند و تند بوسید. دست مهربانش را بر سرم کشید. در میان بازوان قوی و محکمش آن قدر آرام گرفتم که یادم رفت چقدر دردم آمده...