اسم نوشته مجله سرگرمی و تفریحی

عکس نوشته،عکس پروفایل،تعبیر خواب،طراحی اسم

داستان کوتاه در مورد ضرب المثل یک دست صدا ندارد

داستان کوتاه در مورد ضرب المثل یک دست صدا ندارد

در روزگاران قدیم، در دهکده ای کوچک، مردی به نام علی زندگی می کرد که باغبان بود. او باغی زیبا داشت که پر از گل های رنگارنگ و درختان میوه بود. علی باغبان ماهری بود و از باغش بسیار مراقبت می کرد.

داستان در مورد ضرب المثل از این گوش میگیرد و از آن گوش در می کند

داستان در مورد ضرب المثل از این گوش میگیرد و از آن گوش در می کند

داستان ضرب المثل "از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند"

در روزگاران قدیم، در روستایی کوچک، پیرزنی به نام "ماهرخ" زندگی می کرد که آشپزی ماهری بود. او غذاهای خوشمزه ای می پخت و همه مردم روستا از غذاهایش لذت می بردند.

یک روز، مردی به نام "علی" به رستوران ماهرخ رفت و غذا سفارش داد. وقتی غذا را خورد، از طعم آن بسیار خوشش آمد. او به ماهرخ گفت: "غذای شما بسیار خوشمزه است، اما کمی تند است. اگر کمی از تندی آن کم کنید، عالی می شود."

ماهرخ با شنیدن این حرف، لبخندی زد و گفت: "با کمال میل، دفعه بعد غذا را کمتر تند می پزم."

داستان در مورد ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

داستان در مورد ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

داستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

در روزگاران قدیم، در شهری دوردست، مردی ثروتمند و خودخواه زندگی می‌کرد. او همیشه از داشتن پول و ثروت خود لذت می‌برد و فکر می‌کرد که از همه برتر است.

روزی، مرد ثروتمند در حال قدم زدن در بازار بود که مردی فقیر را دید که در حال التماس برای کمک بود. مرد فقیر می‌گفت که گرسنه است و پول ندارد.

داستان در مورد ضرب المثل ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است

داستان در مورد ضرب المثل ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است

داستان ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است

در روزگاران قدیم، در روستایی دورافتاده، پسری به نام «علی» زندگی می‌کرد. علی پسری زحمتکش و پرتلاش بود. او از همان کودکی، به ماهیگیری علاقه داشت و همیشه در کنار پدرش به ماهیگیری می‌رفت.

علی در طول سال‌ها ماهیگیری، تجربه زیادی کسب کرده بود و مهارت زیادی در این کار پیدا کرده بود. او می‌توانست با دقت و مهارت زیادی، ماهی‌های بزرگ و تازه را از آب صید کند.

داستان در مورد ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرد

داستان در مورد ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرد

باز فیلش یاد هندوستان کرد

در زمان‌های قدیم، در یکی از روستاهای ایران، مردی ثروتمند زندگی می‌کرد که علاقه زیادی به حیوانات داشت. او در باغ بزرگ خود انواع حیوانات را نگهداری می‌کرد، از جمله فیلی بزرگ و زیبا. فیل بسیار باهوش و مهربان بود و با همهٔ اهالی روستا دوست بود.

یک روز، مرد ثروتمند تصمیم گرفت که فیل را به هندوستان ببرد تا در آنجا به نمایش بگذارد و از آن پول زیادی به دست آورد. فیل از این تصمیم بسیار ناراحت شد، زیرا او به روستا و دوستانش علاقه زیادی داشت. اما مرد ثروتمند حرف او را گوش نکرد و فیل را به هندوستان برد.