- يكشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۲، ۱۲:۵۹ ب.ظ
انشا در مورد سرگذشت یک رود
مقدمه:
در دل کوهستان های سرسبز، چشمه ای زلال و گوارا جاری بود. این چشمه، سرچشمه یک رودخانه بزرگ بود که از میان دشت ها و کوهستان ها می گذشت و سرانجام به دریا می رسید.
بدنه:
رودخانه، سال ها و سال ها، از میان دشت ها و کوهستان ها می گذشت. در طول مسیر، با موانع و مشکلات زیادی روبرو شد. گاهی، رودخانه از میان صخره ها و کوه ها می گذشت و گاهی، از میان جنگل های انبوه. گاهی، رودخانه در کنار مزارع و روستاها می گذشت و گاهی، از میان شهرهای بزرگ.
رودخانه، در طول سفر خود، با شادی ها و غم های زیادی روبرو شد. گاهی، رودخانه از تماشای زیبایی های طبیعت لذت می برد و گاهی، از دیدن زشتی های انسان ها غمگین می شد. گاهی، رودخانه با مردم مهربان روبرو می شد و گاهی، با مردمی ظالم و بی رحم.
اما رودخانه، همواره، با امید و اراده به حرکت خود ادامه می داد. رودخانه می دانست که برای رسیدن به دریا، باید از موانع عبور کند و با مشکلات مبارزه کند.
سرانجام، پس از سال ها سفر، رودخانه به دریا رسید. رودخانه، از رسیدن به دریا، بسیار خوشحال بود. رودخانه می دانست که اکنون، می تواند به آرزوی خود برسد و به آرامش برسد.
نتیجه گیری:
سرگذشت رودخانه، سرگذشت زندگی همه ماست. زندگی، همواره، با شادی ها و غم ها همراه است. اما مهم این است که با امید و اراده، از موانع عبور کنیم و به اهداف خود برسیم.
جملات تاکیدی:
- زندگی، همواره، با شادی ها و غم ها همراه است.
- مهم این است که با امید و اراده، از موانع عبور کنیم.
توصیه:
در پایان، توصیه می کنم که همیشه با امید و اراده به زندگی خود ادامه دهید و از موانع عبور کنید. مطمئن باشید که با تلاش، هر موفقیتی در دسترس شما خواهد بود.
این انشای کوتاهی در مورد سرگذشت یک رودخانه است:
من یک رودخانه کوچک هستم که از یخچالهای طبیعی کوهستان سرچشمه میگیرم. آب من ابتدا به صورت چشمهای کوچک از زمین بیرون میزند و سپس با شیب تند کوه، به سرعت جریان پیدا میکنم.
در مسیرم با سنگها و صخرهها برخورد میکنم و صدای زیبایی ایجاد میکند. گاهی اوقات مسیرم عوض میشود ولی همیشه به سمت پایین حرکت میکنم.
وقتی به پای کوه میرسم، دیگر رودخانه بزرگی شدهام. از مزارع و روستاهایی که کنارم قرار دارند، عبور میکنم و سپس با رودخانههای دیگر ترکیب شده و وارد دریا میشوم.
این بود سرگذشت کوتاه من، یک رودخانه کوچک کوهستانی.
انشای دوم
من یک رودخانه پُر جنب و جوش هستم که در زمینهای یک مزرعه بزرگ جریان دارم.
اهالی روستا از آب من برای مشاعات استفاده میکنند. دامهایشان را برای آب خوردن به کناره من میآورند. کشاورزان نیز برای کشت و آبیاری محصولاتشان، بخشی از آبم را مهار میکنند.
البته گاهی اوقات هم طغیان میکنم و از سر راه خودم، هر چیزی را که ببینم، با خودم میبرم.
وقتی بارانهای سیلآسا میبارد، من پر از آب میشوم و به سیلی خروشان تبدیل میگردم که نه تنها زمینهای کشاورزی بلکه روستاها را نیز در خود غرق میکند.
پس از گذراندن مسافتی، سرانجام به رودخانه بزرگتری ملحق میشوم تا بخشی از یک حوزه آبریز بزرگتر شوم.
انشای سوم
من یک رودخانه کوچک هستم که در دل جنگلی سرسبز جاری ام. آب من بسیار زلال و شفاف است، چرا که از برفهای ابدی کوهستان ذوب شده و از میان صخره ها عبور کرده ام.
ماهی های رنگارنگ و زیبایی در من شنا می کنند و پرندگان متعددی برای نوشیدن آب، به کناره هایم می آیند. حیوانات وحشی مثل خرس ها و گرگ ها نیز گاه گاهی برای خنک شدن واردم می شوند.
شب هنگام که جنگل در سکوتی عمیق فرو می رود، تنها صدایی که به گوش می رسد، شرشر آرام آب من است. این صدا مثل آهنگی زیبا، موجودات جنگل را به خواب شیرینی فرو می برد.
با وجود کوچکی، من بخش مهمی از این طبیعت بکرم و زیستگاه بسیاری از موجودات زنده هستم. امیدوارم تا ابد اینگونه پاک و مقدس باقی بمانم.