سه نفر کنار هم حوالی میدان مامان ایستادهاند. زنی دیلاق که موهایش مسئله نسکافهای دارااست به هر ماشینی که بلندتر بوق می زند نزدیک میگردد و بها را آهسته و بهسرعت بیان مینماید. وی می گوید: «... صد هزار تومان، تو ماشین ۷۰ هزار تومان، گروپ ۳۰۰ هزار تومان و جا هم داریم»، جملات کوتاه و بیتفاوت بیان میشود. جلوتر دختر معدود سن و سالی که شاید ۱۶ سال هم نداشته باشد، ایستاده و از سوز و سرما نوک بینیاش قرمزرنگ شدهاست، با اولین بوق بلند به سمت ماشین می دود و می گوید: «۱۰۰ هزار تومان، صرفا شب تا صبح می مانم». بیش تر زنان اکیپی ایستادهاند و موتوری از به دور مراقبشان میباشد...