مثل نویسی باز فیلش یاد هندوستان کرد کوتاه
مقدمه: بسیاری از افراد وارد زندگی می شوند و سپس به سمت نیستی می روند. سفر به خاطرات! گذشته! وداع با تنهایی و جدایی!
بدن: دست در دست مادرم از کوچه پس کوچه های رودسر گذشتیم. ما خیلی وقته اینجا نبودیم. صدایی به گوش نمی رسید جز زوزه باد در آغوش برگ های زرد پاییزی و مشتی باران که بر آجرهای شکسته می کوبید. انگار بر دهان مادرم مهر زده بودند.
بود و نبودم یاد این شعر افتادم:
آیا تا به حال در مورد حضور غایب شنیده اید؟
من در میان جمعیت هستم و دلم جای دیگری است
قلب مادرم از کوچه های کودکی اش پر شده بود. یاد خانه قدیمی آنها افتاد. خانه بود، اما حالا دیگر مال آنها نبود، حالا نه پدربزرگ بود که گل های باغ را آبیاری کند و نه مادربزرگ چای دم می کرد. بچه های دیگر بزرگ شده بودند و صدای خنده هایشان سکوت بی رحمانه پاییز را نمی شکند. حالا همه آنها سال هاست که رفته اند و تمام خاطرات خوش آن روزها فقط یک زندگی شهری در تهران باقی مانده است.
راستی الان مامانم به چی فکر میکنه؟ مادرم هر سال در شب یلدا و روز پدر یا روز مادر از فیل خود در هند یاد می کند. به یاد دستان پر مهر پدر و مادرش!
به خانه ای رسیدیم که مادرم دوران کودکی اش را در آن گذراند. آن بوته یاس را به یاد دارم اما انگار با درگذشت پدربزرگ ریشه اش خشک شد و عطرش در کنار مادربزرگ به خاک سپرده شد.