- شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۹ ب.ظ
چون رایت عشق آن جهانگیر *** شد چون مه لیلی آسمانگیر
وقتی شهرت و آوازه عشق مجنون مانند زیبایی لیلی در جهان پیچید
هر روز خنیدهنامتر گشت *** در شیفتگی تمامتر گشت
مجنون هر روز معروفتر میشد و عشق و شیفتگیاش نسبت به لیلی افزایش مییافت.
برداشته دل ز کار او بخت *** درماند پدر به کار او سخت
شانس و اقبال از مجنون روی برگردانید. (شانسی برای بهبودی او باقی نماند). و پدرش در حل مشکل او، بسیار ناتوان و ناامید شده بود.
خویشان همه در نیاز با او *** هر یک شده چارهساز با او
همه اقوام و خویشاوندان، برای حل مشکل او به چاره اندیشی پرداختند.
بیچارگی ورا چو دیدند *** در چارهگری زبان کشیدند
وقتی درماندگی پدر مجنون را مشاهده کردند، برای چاره جویی به گفت و گو پرداختند.
گفتند به اتفاق یک سر *** کز کعبه گشاده گردد این در
همگی به این نتیجه رسیدند که این مشکل فقط با زیارت خانه خدا رفع میشود.
حاجتگه جمله جهان اوست *** محراب زمین و آسمان اوست
خانه خدا، محل برآورده شدن نیاز همه مردم جهان و قبلهگاه زمینیان و آسمانیان است.
چون موسم حج رسید، برخاست *** اشتر طلبید و محمل آراست
وقتی زمان حج فرا رسید، پدر مجنون شتری آماده کرد و کجاوهای بر روی آن گذاشت.
فرزند عزیز را به صد جهد *** بنشاند چو ماه در یکی مهد
پدر مجنون با تلاش فراوان، فرزند عزیزش را که مثل ماه زیبا بود، در کجاوه نشاند.
آمد سوی کعبه، سینه پر جوش *** چون کعبه نهاد حلقه در گوش
پدر مجنون با دلی پر از درد به سوی خانه خدا آمد و به خدا متوسل شد.
گفت: «ای پسر، این نه جای بازی است *** بشتاب که جای چارهسازی است
پدر به پسر گفت: «ای پسر، اینجا جای بازی و تفریح نیست. عجله کن درمان مشکل تو اینجا است.
گو، یا رب از این گزاف کاری *** توفیق دهم به رستگاری
بگو خدایا توفیق بده که از این کار بیهوده (عاشق لیلی بودن) رها شوم و به سعادت برسم.
دریاب که مبتلای عشقم *** آزاد کن از بلای عشقم»
بگو خدایا گرفتار عشق هستم. با عنایت و لطف خود، مرا از این بلا رها کن.
مجنون چو حدیث عشق بشنید *** اول بگریست، پس بخندید
مجنون وقتی سخن از عشق را شنید، اول گریه کرد و سپس خندید.
از جا چو مار حلقه برجست *** در حلقه زلف کعبه زد دست
مجنون مانند مار حلقهزده از جای خود جهید، به سرعت برخاست و به حلقه در کعبه متوسل شد.
میگفت، گرفته حلقه در بر *** کامروز منم چو حلقه بر در
مجنون در حالی که حلقه در خانه خدا را در آغوش گرفته بود، میگفت: «امروز من مانند این حلقه، به تو متوسل شدهام
گویند ز عشق کن جدایی *** این نیست طریق آشنایی
خدایا، به من میگویند که از عشق دوری کن! اما این راه و رسم عاشقی نیست.
پرورده عشق شد سرشتم *** جز عشق مباد سرنوشتم
ذات من با عشق پرورش یافته است و به جز عاشقی نمیخواهم سرنوشتی داشته باشم.
یا رب، به خدایی خداییت *** وانگه به کمال پادشاییت
خدایا، تو را به خداوندی و عظمت و بزرگیات قسم میدهم
کز عشق به غایتی رسانم *** کاو ماند اگر چه من نمانم
مرا در عشق به مرحلهای برسان که لیلی زنده بماند، اگر چه من زنده نباشم.
گرچه ز شراب عشق مستم *** عاشقتر ازین کنم که هستم
خدایا، هر چند وجودم از عشق سرشار است، اما از این هم مرا عاشقتر و سرمستتر کن.
از عمر من آنچه هست بر جای *** بستان و به عمر لیلی افزای
خدایا هر چه از عمر من باقی مانده است بگیر و به عمر لیلی اضافه کن.
میداشت پدر به سوی او گوش *** کاین قصه شنید، گشت خاموش
پدر به سخنان مجنون گوش میداد. وقتی راز و نیاز عاشقانه او را شنید ساکت شد و سخنی نگفت.
دانست که دل، اسیر دارد *** دردی نه دواپذیر دارد
فهمید که مجنون سخت گرفتار عشق است و درد او درمان پذیر نیست.
رایت: علامت
خنیده: معروف
شیفتگی: عاشقی
بخت: طالع
چارهگری: تدبیر و تأمل
محراب: عبادتگاه
موسم: وقت و زمان
اشتر: شتر
محمل: کجاوه، (محمل بستن = آماده کردن کاروان برای حرکت)
جهد: تلاش
مهد: کجاوه
گزاف کاری: زیاده روی
توفیق: کامیابی و پیروزی
رستگاری: رهایی و فلاح
دریاب: به من کمک کن
مبتلا: گرفتار
حدیث: سخن
زلف: موی سر
طریق: راه و روش
پرورده: پرورش یافته
سرشت: خوی و طینت
سرنوشت: آنچه از روز ازل برای انسان مقدر شده است. بخت
کمال: بالاترین مرتبه چیزی
غایت: فرجام و نهایت