اسم نوشته مجله سرگرمی و تفریحی

عکس نوشته،عکس پروفایل،تعبیر خواب،طراحی اسم

دانلود کتاب جلد سوم مجموعه جواهرات گرانبها زمرد سبز نجلا محقق

دانلود کتاب جلد سوم مجموعه جواهرات گرانبها زمرد سبز نجلا محقق

دکتر بدون اینکه سرش را بالا بیاورد گفت: "جای زخم بدی باقی
میمونه."  
پل موفق شد لبخند کج و معوجی بزند. "خب، در هر حال، بهتر از
فرضیاتیه که این خانم دلنگران پیشبینی میکرد."  
چه خندهدار! من دلنگران نیستم و تو هم ... آقای
لوسی به او پرید: "
ابله بیفکر، در مورد این مسأله شوخی نکن! میدونی که زخم چقدر
زود عفونت میکنه و بعدش تو این دوره باید شانس بیاری که زنده
بمونی. آنتی بیوتیکی در کار نیست و همه دکترها نادون و
بیفایدهن."  
دکتر که یک پماد قهوهای رنگ را روی زخمی که تازه بخیه زده بود
پماد مثل جهنم میسوزاند و پل
میمالید گفت: "خیلی هم ممنون."
به سختی نالهاش را فرو داد. فقط امیدوار بود نیمکت راحتی باشکوه
لیدی تیلنی را خونی نکرده باشد.زمرد سبز نجلا محقق  
 
"البته دست خودشون هم نیست." لوسی تلاش میکرد لحنش
دوستانهتر باشد. حتی سعی کرد لبخند بزند. البته لبخند محزونی
بود، ولی نیت مهم است. به دکتر گفت: "مطمئنم حداکثر تلاشتون
رو میکنین."  
1 لیدی تیلنی به او اطمینان داد: "دکتر هریسون
عالی هستند."  
و تنها کسی که در دسترسه." ناگهان احساس کرد
پل زیرلب گفت: "
به شدت خسته است. حتما در آن مایع شیرینی که دکتر به او داده
بود، خواب آور وجود داشت.  
در هر حال، رازدارترین آنها هستم." پانسمانی
دکتر هریسون گفت: "
و صادقانه بگویم، نمیتوانم
به سفیدی برف روی بازوی پل قرار داد. "
تصور کنم درمان زخمهای بریدگی و چاقو بعد از هشتاد سال چندان
تفاوتی بکند."  
لوسی نفس عمیقی کشید و پل حدس زد قرار است چه اتفاقی بیفتد.  
یک دسته مو از موهای حلقه حلقه بالای سرش جدا شده بود و
لوسی آن را با حالت مبارزه طلبی پرحرارتی پشت گوشش گذاشت. زمرد سبز نجلا محقق  
 
"خب، شاید به صورت کلی خیلی هم فرق نکنه ولی اگر باکتری ...
اممم، باکتری یک جور ارگانیسم تکسلولیه که ..."  
بس کن، لوس
! دکتر هریسون خیلی خوب 1 پل حرفش را قطع کرد: "
میدونه باکتری چیه!" زخمش هنوز به طرز وحشتناکی میسوخت و
در همان حال آنقدر احساس خستگی میکرد که دوست داشت
چشمهایش را ببندد و به خواب برود. ولی این کار فقط لوسی را
بیشتر نگران و نارحت میکرد. با وجودی که چشمهای آبیاش از
عصبانیت برق میزد، پل میدانست که این عصبانیت فقط برای
پنهان کردن نگرانی - و حتی بدتر - ترس لوسی برای اوست. به
خاطر لوسی، نباید شرایط فیزیکی بد یا حتی ناامیدی خودش را
نشان میداد. برای همین به حرف زدن ادامه داد. "توی قرون وسطی
که نیستیم؛ الان قرن بیستمه. الان زمان پیشرفتهای پزشکی
مبتکرانهس. اولین دستگاه نوار قلب دیگه اختراع شده و تو چند سال
اخیر، علت بیماری سیفلیس و نحوهی درمانش رو کشف کردن."  
"انگار یه نفر مثل یه پسر خوب به درسهای کلاس اسرارش گوش
داده!" لوسی طوری بود که انگار ممکن است هر لحظه منفجر شود.  
"چقدر کار خوبی کردی!"  
 
زمرد سبز نجلا محقق  
 
و پارسال اون زن
دکتر هریسون هم به سهم خودش اظهار نظر کرد. "
فرانسوی ماری کوری جایزه نوبل شیمی رو گرفت."  
چی اختراع کرده بود؟ بمب اتم؟"  
"
"گاهی اوقات به طرز اعجاب آوری بیسوادی لوسی. ماری کوری
مخترع رادیو ..."  
"اه، خفه شو!" لوسی دستهایش را به سینه زده و بدون توجه به
نگاه ملامت آمیز لیدی تیلنی با عصبانیت به پل خیره شده بود. "الان
میتونی سخنرانیهات رو برای خودت نگه داری! تو! ممکن! بود!  
بمیری! پس میشه لطف کنی و بگی من چه جوری قراره بدون تو از
دردسر دور بمونم؟" اینجا، صدایش شکسته شد. "یا اصلا چطوری
بدون تو زندگی کنم؟"  
متأسفم شاهزاده خانوم." لوسی نمیدانست که او واقعا چقدر
"
متأسف است.  
لوسی گفت: "هاه! اون قیافه رو که مثل یه توله سگ پشیمونه به
خودت نگیر."

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی