یک انسان با نام رفیق..
در سخن آسان است اما عملی کردن آن کار را دشوار میکند..!!
از زمانی که به یاد می آورم همراه من بوده است،حتی زمانی که من خیلی کوچک بوده ام و خیلی چیز های زیادی از آن زمان به یاد نمی آورم.
پسری کوچک،با موهایی موج دار به زیبایی موج های ریز و درشت دریای بیکران؛با پوستی سفید و صورتی تپل؛چشمانی درشت و قهوه ای که هرکسی را در کویر معصومیت نگاهش غرق میکرد.
هرچه زمان میگذشت من بیشتر او را میشناختم و صمیمیتم با او بیشتر میشد تا اینکه حالا من و او تبدیل به دو دوست جدا ناپذیر شده ایم.
گاهی اوقات میخواهد از تمام مردم جهان فرار کند،حتی از من!
گاهی اوقات بی صبر و حوصله است و هیچ چیز طوفان دریای درونش را التیام نمی بخشد..
انسان است دیگر.. گاهی بد میشود.. نا آرام و بیقرار!
اما من خیلی او را دوست میدارم،همیشه او را درک می کنم و فرصتی دوباره به او میدهم،در نا آرامی ها و بیقراری هایش ، تمام تلاشم را میکنم تا او دوباره ، خودِ خودش را بیابد.
اصلا شما بگویید..مگر میشود چنین موجودی را تنها گذاشت و دوستش نداشت؟؟!
کسی را که از کودکی با تو بوده است.. هیچگاه تو را تنها نگذاشته و نخواهد گذاشت و برای بودنش دلیلی لازم نیست؛در لحظات دلچسب زندگی با خوشحالی ات خوشحال میشود.. :`)
و هنگام غم پا به پایت اشک می ریزد و در حمل هر قطره ی اشک از مبدا چشم تا مقصد گونه،تو را یاری می کند؛او همیشه سعی می کند در تصمیم گیری ها بهترین ها را برایم انتخاب کند و در هر لحظه زیبا ترین و بهترین اتفاق ممکن را برایم رغم بزند.
(او) که بهترین همزبان،قدیمی ترین رفیق،دلنشین ترین همراه و اصلی ترین رویداد در زندگی ام است،(خودم)هستم،بله،درسته!
خودم هستم!
شاید پیش خود بگویید چقدر مغرور یا خودپسند است!
اما اینگونه نیست؛من فقط آموخته ام که برای (رفیق همیشگی) خودم ارزش و وقت زیادی بزارم.
زیباترین آرزویی که میخواهم برایتان آرزو کنم این هست که (او) را پیدا کنید؛مبادا که نسبت به او بی توجهی کنید و زمانی به فکرش بیفتید که خیلی دیر است..!
«پایان»
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است