- شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۱۲ ق.ظ
*بند اول : آورده اند که در ناحیتِ کشمیر ... دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.
قلمرو زبانی: کشمیر: ناحیه ای بین هند و پاکستان / مرغزار: چمن زار/ / مانستی: مانند بود .
قلمرو ادبی:تشبیه پر زاغ به دُم طاووس و دم طاووس به پر زاغ / زاغ: نماد زشتی / طاووس: نماد زیبایی /
اغراق در توصیف زیبایی مرغزار
قلمرو فکری: حکایت کردهاند که در ناحیهی کشمیر، شکارگاه و سبزهزاری خوش و خرّم و باصفا وجود داشت
که از انعکاس و بازتاب گیاهان خوشبوی آن، پَر سیاه و زشت کالغ همانند دُمِ طاووس، رنگارنگ و زیبا به نظر
میرسید و دُمِ طاووس ) که نماد رنگارنگی و زیبایی است ( در مقایسه با زیباییِ آن سبزهزار، همچون پَرِ زاغ،
سیاه و زشت دیده میشد.
1-دِرَفشان الله در وی، چون چراغی ولیک از دُودِ او بر جانش داغی
قلمرو زبانی: دِرَفشان: درخشان
قلمرو ادبی: الله درخشان چون چراغی: تشبیه / داغ: استعاره از سیاهی درون الله
قلمرو فکری: در آن سبزهزار، گل الله مانند چراغی میدرخشید و از دودِ آن چراغ، وسط گلبرگهای الله،
سیاه شده بود. ) اشاره به سیاهی درون گل الله (
2-شقایق بر یکی پای ایستاده چو بر شاخ زمرد جام باده
قلمرو زبانی: باده: شراب
قلمرو ادبی: شقایق بر یکی پا ایستاده: تشخیص / بیت تشبیه مرکب دارد.) مصراع اول به مصراع دوم تشبیه
شده است.(
قلمرو فکری: گل شقایق بر ساقهی خویش ایستاده بود، انگار که جامی از شراب بر روی پایهای از زمرّدِ سبز
رنگ قرار گرفته است.
* بند دوم: و در وی شکاری بسیار و اختالف صیادان ... دارم و می نگرم تا چه کند.
قلمرو زبانی: باری: به هر روی
قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن
قلمرو فکری: درآن مرغزار، صید و شکارفراوانیوجود داشت و شکارچیان، پیاپی درآنجارفت وآمد داشتند.
زاغی در اطراف آن مرغزار بر روی درختِ بزرگ و انبوهی ) پر شاخ و برگی ( خانه داشت. نشسته بود و این
طرف و آن طرف را نگاه میکرد. ناگهان، شکارچیِ آشفتهحال و بدلباسی، دامی بر پشت و عصایی در دست،
به سمت درخت، حرکت کرد. زاغ ترسید و با خود گفت: » این شکارچی در صددِ انجام کاری به این طرف میآید و نمیتوان فهمید که قصدِ شکارکردنِ مرا دارد یا کس دیگری. به هرحال من همینجا میمانم و نگاه
میکنم که چه کاری انجام میدهد.«
*بند سوم : صیاد پیش آمد و جال باز کشید ... از تجارب برای دفع حوادث سالح توان ساخت.
قلمرو زبانی: بازکشید: پهن کرد / طوق: خط دور گردن پرندگان/ غافلوار: با حال غفلت، بی خبر / جمله: همه
/ در ضبط آوردن: گرفتن / مرجع »ایشان« : کبوتران/ اضطراب: پریشانی و آشفتگی / مجادله: جدال و ستیزه
/ همگنان: همه/ قوت: نیرو / رهایش: آزادی، نجات/ درمانند: درمانده شوند.
قلمرو ادبی: سر خویش گرفتن: کنایه از دنبال کار خود رفتن / تشبیه: تجارب مانند سالحی است برای دفع
ناگواریها
قلمرو فکری: صیّاد جلو آمد و دام را گسترد و دانه ریخت و در کمین نشست. مدّتی منتظر ماند.)مدّتی گذشت
( تعدادی کبوتر رسیدند. رئیس آنان کبوتری بود که به او مطوّقه) طوقدار (میگفتند و در اطاعت و
فرمانبرداری از او، روزگار میگذراندند. ) زندگی میکردند( همینکه دانهها را دیدند، ناآگاهانه پایین آمدند و
همگی در دام گرفتار شدند و شکارچی خوشحال شد و خرامان و متکبرانه شروع به دویدن کرد تا کبوترانِ
گرفتار را بگیرد. کبوتران بیتابی میکردند و هرکدام برای رهایی خود تالش مینمودند.مطوّقه گفت: »اکنون
زمان جدال و ستیزه نیست؛ باید همگی نجات و رهایی یاران را از رهایی خود مهمتر بدانند.اکنون درست
)مصلحت(آن است که همه با هم همکاری کنید و تالش نمایید که دام را از زمین بلندکنیم؛ زیرا رهایی ما
وابسته به این کار است.«کبوتران فرمان مطوّقه را اطاعت کردند و دام را از زمین بلند کردند و راه خود را در
پیش گرفتند و صیّاد شروع به تعقیب آنها کرد به این امید که عاقبت خسته شوند و بر زمین بیفتند. و زاغ
نیز با خود فکرکرد که به دنبال آنها بروم و بفهمم که سرانجامِ کار آنها چه خواهدشد که من نیز ممکن
است که به چنین حادثهای گرفتار شوم و از تجربهها میتوان برای دفع و دور کردن حوادث ناگوار، به عنوان
سالحی استفاده کرد.
*بند چهارم: و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان ... راه بتافتند و صیاد بازگشت.
قلمرو زبانی: به جد: جدّی / ناپیدا: ناپدید / اشارت: دستور/ درختستان: باغ / منقطع: بریده، قطع شده / بند:
ریسمان
قلمرو ادبی: چشم: مجاز از نگاه / از کسی دل برگرفتن: کنایه از دل کندن، قطع عالقه کردن
قلمرو فکری: مطوّقه وقتی که دید صیّاد به دنبال آنان است، به یاران خود گفت: »این صیّادِ گستاخ و پُررو در
کارِ تعقیبِ ما، جدّی است و تا از چشمِ او دور نشویم ما را رها نمیکند. چاره آن است که به سمت آبادیها و
جاهای پُردرخت برویم تا دیگر ما را نبیند وناامید وبیبهره بازگردد؛ زیرا دراین حوالی موشی زندگی میکند
که از دوستان من است. به او میگویم که این بندها را ببُرد.« کبوتران توصیه و نظر او را سرمشق خود قرار
دادند. ) به توصیهی او عمل کردند ( و تغییر مسیر دادند و صیّاد نیز برگشت.*بندپنجم : مُطَّوقه به مسکن موش رسید. ... بشناخت و به تعجیل بیرون آمد.
قلمرو زبانی: مسکن: خانه / فرمان نگاه داشتن: فرمان بردن / جمله: همگی / از جهت: برای / گریزگاه: جای
گریز / فراخور: شایسته / بر حسب: مطابق/ آواز داد: فریاد زد / تعجیل: شتاب
قلمرو ادبی: گرم و سرد دیده: کنایه از جهان دیده و با تجربه / گرم، سرد: تضاد / خیر، شرّ: تضاد / دیدن گرم
و سرد: حس آمیزی
قلمرو فکری:مطوّقه به محل سکونتِ موش رسید. به کبوتران فرمان داد که:» فرود بیایید.« فرمان او را اجرا
کردند و همگی بر زمین نشستند و نام آن موش، زِبرا بود، که بسیار زیرک و عاقل بود و تجربهی زیادی کسب
کرده بود و بد و خوبِ روزگار را تجربه کردهبود و در آن جایگاه برای فرار در روز حادثه، صد سوراخ ) داالن
( درست کرده و همهی آنها را به هم متّصل نموده بود ) هر یک به دیگری راه داشت ( و بر حسب علم و
دانش و مصلحت ] از آن راهها [ مواظبت میکرد. مطوّقه صدا زد که: » بیرون بیا «. زبرا پرسید که: » تو
کیستی؟ «. مطوّقه نام خود را گفت؛ موش او را شناخت و به سرعت بیرون آمد.
*بند ششم : چون او را در بند بال بسته دیده... طاعنان مجال وقیعت یابند.
قلمرو زبانی: زه آب: چشمه/ قضا: سرنوشت / حدیث: سخن / مکرر کردن: تکرار کردن /گزاردن: انجام دادن
)بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار( / بجستم: نجات یافتم /ضمیر: درون / رخصت: اجازه / بال: گرفتاری /
فراغ: آسایش / موافقت: همکاری / طاعن: سرزنشگر / مجال: فرصت
قلمرو ادبی: بند بال: اضافه تشبیهی / زه آب دیده: اضافه تشبیهی / جوی: استعاره از اشک / بر رخسار جویها
براند : اغراق
قلمرو فکری: وقتی مطوّقه را در دام بال گرفتار دید، شروع به گریستن کرد و اشک بر روی صورتش جاری شد
و گفت: ای دوست عزیز و رفیق همراه، چه کسی تو را گرفتار کرد؟ مطوّقه جواب داد که: سرنوشت آسمانی،
مرا به این مهلکه )جای خطرناک ( کشاند. موش این حرف را شنید و به سرعت مشغول بریدن بندهایی شد
که مطوّقه با آن بسته شده بود. مطوّقه گفت: » ابتدا بندهای یارانم را باز کن « موش به این حرف او توجّه
نکرد. ) مطوّقه ( گفت: » ای دوست، سزاوارتر است)بهتر است ( که ابتدا بندهای یارانم را باز کنی «] موش [
گفت:دائم این سخن را تکرار میکنی. آیا تو به جان خود محتاج نیستی و برای نفس و جان خود ارزشی و
حقّی قائل نیستی؟گفت: نباید مرا به دلیل این کار سرزنش کرد، زیرا من ریاست این کبوتران را عهده دار
شده ام و آنها به این دلیل، حقّی بر گردن من دارند. چون کبوتران با پیروی و اندرزپذیری،حقوق مرا ادا
کردند و به یاری و پشتیبانی آنان از دست صیّاد نجات یافتم،من نیز باید وظایف رهبری را انجام دهم و به
وظیفهام به عنوان سرور و بزرگ این گروه، عمل کنم. و میترسم که اگر ابتدا گره های مرا بازکنی، سست و
ناتوان شوی و تعدادی از کبوتران در دام، باقی بمانند ولی اگر من بسته باشم، حتّی اگر بسیار خسته و آزرده
شده باشی، در حقّ من سستی و سهلانگاری نمیکنی و قلباً به آن راضی نمیشوی. همچنین در هنگام بال
و گرفتاری با هم بودهایم، پس شایسته است که در زمانِ آزادی و آسایش نیز با هم موافق و همراه باشیم
وگرنه عیبجویان، فرصت سرزنش و بدگویی پیدا میکنند*بند هفتم : موش گفت: »عادت اهل مکرمت این است ... یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.
قلمرو زبانی: اهل مکرمت: جوانمردان / ارباب مودّت: دوستداران / کرم عهد: خوش پیمانی
قلمرو فکری: موش گفت: عادت و شیوهی نیکان وبزرگان اینگونه است وبا این صفت وروشِ نیک وپسندیده،
دوستی و اطمینان خاطر یاران نسبت به تو خالصتر میگردد. ) تو را بیشتر دوست خواهند داشت و به
وفاداری تو اطمینان بیشتری خواهند کرد( و آنگاه با جدّیّت و عالقه، تمامِ بندهای آنان را برید و دوستانش
آزاد و در امان برگشتند.
درس پانزدهم: کبوتر طوقدار