- شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ق.ظ
* بدان که از جملۀ نامهای حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال اند. و هیچ
کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن اند و در آن میکوشند که خود را به حُسن
رسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار میتوان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق،و عشق
هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.
قلمرو زبانی: کمال: کامل بودن سیم: سوم/دیده: چشم/ نمودن: نشان دادن )بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما(
قلمرو ادبی: جمال، کمال: جناس/ روحانی، جسمانی: تضاد / عالم عشق: اضافه تشبیهی / دیده: مجاز از
انسان / هر کس را به خود راه ندهد: کنایه از نپذیرفتن /هر دیده روی ننماید : کنایه از عدم توجه.
قلمرو فکری: آگاه باش که از جمله نامهای حُسن)زیبایی( یکی جمال و دیگری کمال است. هر چیزی که
وجود دارد چه موجودات روحانی غیرمادی و چه موجودات جسمانی و مادی همه در پی رسیدن به کمال
و تعالی هستند. و هیچ کس را نمییابی که به حُسن ) زیبایی( تمایل نداشته باشد. پس اگر خوب فکر کنی
می بینی که همه طالب حُسن هستند و میکوشند که خود را به آن برسانند. و به حُسن– که مقصود و هدف
همه است-بهدشواری میتوان رسید. زیرا رسیدن به حُسن جز با وساطت عشق امکان پذیر نیست. و عشق
درس هفتم : در حقیقت عشق
25 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
هر کسی را نزد خود راه نمیدهد و در هرجایی ساکن نمی شود و به هر کسی توجه نمی کند ]چون همه
الیق او نیستند[.
*محبّت چون به غایت رسد،آن را عشق خوانند. و عشق خاص تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی
عشق نباشد. و محبّت خاص تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد.
پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق که باالی همه است نتوان رسیدن تا از معرفت
و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.
قلمرو زبانی: غایت: نهایت / خاص: ویژه / معرفت: شناخت / سیم: سوم.
قلمرو ادبی: عالم عشق: اضافه تشبیهی ./ تا از معرفت ... دو پایۀ نردبان نسازد: تشبیه پنهان.
قلمرو فکری:دوستی و محبّت وقتی به اوج برسد آن را عشق می نامند و عشق از محبّت خاصتر و باالتر
است .چون هر عشقی دوستی و محبّت است امّا هر محبتی عشق نیست . و محبت از معرفت و شناخت
خاصتر و ویژه تر است؛ زیرا هر محبتّی معرفت است اما هر معرفتی، محبت نیست.
پس در سیر و سلوک، معرفت پله اول ، محبت پله دوم و عشق پله سوم است. سالک تا وقتی که دو مقام
معرفت و محبت را پشت سر نگذراند نمیتواند به مقام عشق که از همه باالتر است برسد.
) رسیدن به مقام عشق بدون برداشتن دو گام اساسی؛ یعنی معرفت و محبت امکان پذیر نیست.(
*در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا
که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.
قلمرو زبانی: »را « حرف اضافه/ سوزد : بسوزاند
قلمرو ادبی: قدم نهادن: کنایه از وارد شدن / با خود نباشد: کنایه از اینکه به فکر خود نباشد./عشق آتش
است: تشبیه فشرده / ترک خود بکند: کنایه از فراموش کردن هوای نفس / سوختن: کنایه از نابود کردن /
جز او رخت دیگری ننهد: کنایه از عدم حضور دیگران / به رنگ خود گرداند: کنایه از یکرنگی.
قلمرو فکری: کسی میتواند در راه عشق قدم بگذارد که دلبسته هواهای نفسانی نباشد و نفس خود را
ترک کند و عشق را بر نفس خود ترجیح دهد. عشق مانند آتش است هر جا وارد شود، اجازه حضور به
کسی نمی دهد. به هر جا )دل(برسد آن را می سوزاند و آن را همرنگ خود درمی آورد.) آن را آتشین می
سازد.(
*در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست با جان بودن به عشق در سامان نیست
قلمرو زبانی: کش: که او را / به عشق: در عشق
قلمرو ادبی: در عشق کسی قدم نهادن:کنایه از عاشق شدن/ با جان بودن: کنایه از وابستگی به زندگی بودن
قلمرو فکری: کسی می تواند راه عشق را بپیماید که از هستی خود بگذرد. دلبستگی به هستی و زندگی در
سودای عشق
26 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
مسیر عشق امکان پذیر نیست.
*ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و البد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به
خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق
است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق میشناس و مَمات بی عشق مییاب.
قلمرو زبانی: ازبهر: به خاطر / »آمد« در » فرضِ راه آمد«: شد / نطلبد: نجوید / بی عشق چگونه زندگانی
کند؟: پرسش انکاری / می شناس: بشناس )فعل امر( / می یاب: بیابت )فعل امر(
قلمرو ادبی: حیات، ممات: تضاد/ راه : استعاره از عرفان
قلمرو فکری:ای مخاطب عزیز! رسیدن به خدا واجب و ضروری است و ناچار هر چیزی را که میتوان به وسیله
آن به خدا رسید ، از نظر سالکان طریقت واجب است.عشق، بنده را به خدا میرساند پس عشق به این
دلیل در طریقت ضروری و واجب است. وظیفهی سالک آن است که تنها طالب عشق باشد.حیات و هستی
عاشق از عشق است، بی عشق نمیتواند زندگی کند. حیات واقعی را حاصل عشق بدان و مرگ واقعی را
نتیجه بی خبری از عشق بدان.
*سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین وپرکین باشد،
و خودرای بود. عاشقی بی خودی و بی رایی باشد.
قلمرو زبانی: / افزون آید: برتر می باشد / بود: می باشد
قلمرو ادبی: سودا: مجاز از جنون و دیوانگی / خودبین: کنایه از مغرور/ بی خود :رهایی از خودخواهی/
قلمرو فکری: دیوانگی و خیال عشق از هوش مادی و عقلِ حسابگرِ دنیوی باارزشتر است. و دیوانگی و جنون
عشق بر همهی معارف و داناییها برتری دارد.هر کس عاشق نیست، خودپسند و کینه دار است.)آلوده به
رذایل بشری است( .عاشقی ازخودبی خود شدن و رها شدن از نفس است. )مفهوم : برتری عشق بر عقل (
در عالم پیر هر کجا برنایی است عاشق بادا که عشق خوش سودایی است
قلمرو زبانی: بادا: فعل دعایی /که: زیرا / سودا: خیال
قلمرو ادبی: سودا: ایهام : ۱ -معامله ۲ -جنون/ عاشق- عشق : اشتقاق
قلمرو فکری: امیدوارم هر جوانی که در جهان هست، عاشق باشد. چون عشق، جنونی خوش و دلپسند
است.) معنی دیگر مصراع دوم: عشق معامله سودمندی است. (.
*ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان
گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟
زیرا که عشق، همه خود آتش است.
قلمرو زبانی: قوت: خوراک / قرار: آرامش
قلمرو ادبی: زیرا که عشق، ... آتش است: تشبیه / قوت : مجاز از توان و نیرو / پروانه : نماد عاشق
قلمرو فکری: ای عزیز! پروانه از آتشِ عشق، جان و توان می گیرد ) وجود پروانه وابسته به عشق است( و
27 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
بی وجود آن ) عشق( آرام و قرار ندارد و در برابر وجود آتشِ عشق فانی است و از خود ارادهای ندارد. تا
آن جا که آتش عشق او را چنان کند که همه جهان را به صورت آتش می بیند. وقتی به آتش می رسد خود
را به میان آن می اندازد. آیا نمیتواند آتش را از غیر آتش تشخیص دهد؟چرا] اقدام به این کار می کند؟[
چون عشق خود سراسر آتش است.
*این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السّالم گفت: »اذِا أحبَّ اهللُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی،
وَ أنا عاشِقٌ لکَومُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد« گفت: »او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید:
تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم ]چه بخواهی و چه نخواهی[«.
قلمرو ادبی: آرایه تضمین
قلمرو فکری: به این حدیث توجه کن که پیامبر )ص( فرمود: »زمانی که بندهای محبوب خدا می شود ،
خـداوند او را عاشق خویش می کند و خود نیز به او عشق می ورزد. سپس می گوید: بنده ی من! تو عاشق
و دوستدار منی و من نیز عاشق و محب تو هستم، چه بخواهی چه نخواهی!«
خداوند بنده ی خود را عاشق خود میکند آنگاه خود عاشق بنده میشود و به بنده می گوید: تو عاشق و
دوستدار ما هستی و ما معشوق و محب تو هستیم چه بخواهی چه نخواهی!
1 -ای مهربان تر از برگ در بوسههای باران بیداری ستاره در چشم جویباران
قلمرو زبانی: حذف فعل به قرینه معنوی : ...در بوسه باران ]هستی[ / مهربان : واژه دو تلفظی
قلمرو ادبی: مهربان تر از برگ: تشبیه پنهان /یار همچون بیداری ستاره است: تشبیه / بوسه باران: اضافه
استعاری / بیداری ستاره: اضافه استعاری/ چشم جویباران: اضافه استعاری / واج آرایی» ب«
قلمرو فکری: ای کسی که مهربانیات از مهربانیِ باران با برگِ درخت بیشتر است، تو مانند انعکاس نورِ ستاره
در آب جویبار هستی.
۲ -آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
قلمرو زبانی:حذف فعل به قرینه معنوی:در پایان دو مصراع،فعل »است«حذف شده است./»ت«:مضاف الیه
قلمرو ادبی: آیینه نگاه: اضافه تشبیهی / واژه آرایی: گاه، صبح / ستاره: استعاره از دندان یار
قلمرو فکری: نگاه تو همانند آیینهای است که زیباییِ صبح و ساحل را منعکس میکند و لبخندی که گاهی
بر لب داری، مانند صبحِ پُر از ستاره است.
3 -بازآ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
قلمرو زبانی: بازآ: بازگرد / هوا: عشق / خاموشی: سکوت / جنون: دیوانگی / »م« : مضاف الیه) جنونِ من(
شعر خوانی : صبح ستاره باران
28 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو ادبی: خاموشی : سکوت / فریاد سنگ: اضافه استعاری / سنگ: نماد سختی
قلمرو فکری:ای یار!برگرد که در آرزوی تو، سکوت دیوانهوار من ، سنگِ کوهسار را وادار به فریاد کرده است.
4 -ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
قلمرو زبانی: زین: از این
قلمرو ادبی: جویبار جاری: استعاره از یار / سایه برگ: استعاره از خود ِ شاعر/ از کف دادند: کنایه از دست
دادند / کف: مجاز از دست./ کف : ایهام تناسب )»کف« در معنای کف روی آب با جویبار تناسب دارد /
واج آرایی: »ر« .
قلمرو فکری: ای جویبار جاری )یار(! از سایهی درخت)معشوق( گریزان نباش، بسیاری مانند تو فرصت با هم
بودن را از دست دادهاند و پشیمان هستند.
۵ -گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگاران
قلمرو زبانی: مهر: عشق / روزگار: واژه دو تلفظی / »ان«در روزگاران: پسوند زمان
قلمرو ادبی: واژه آرایی: روزگاران / مهری نشسته بر دل: کنایه از عاشق شدن/ تضمین شعر سعدی:
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمیتوان کرد الّا به روزگاران
قلمرو فکری: تو گفتی: به مرور زمان عشق و عالقهای در دلم به وجود آمده و من گفتم:عشق را حتی با گذر
زمان نیز نمی توان از دل بیرون کرد.
۶ -پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
قلمرو زبانی: نقش بستند: حک کردند.
قلمرو ادبی: نقش بستند: کنایه از ماندگاری / دیوار زندگی: اضافه تشبیهی / واج آرایی: »گ« .
قلمرو فکری:قبل از من و تو افراد زیادی بودند که در زندگی خود یادگارهای فراوانی به وجود آوردهاند.
۷ -وین نغمه محبّت بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
قلمرو ادبی: نغمه محبت: اضافه تشبیهی / آواز باد و باران باقی است: کنایه، تا دنیا برپاست
قلمرو فکری: سخن عشق و محبتِ من و تو، بعد از ما تا وقتی روزگار باقی است و تا زندگی جریان دارد،
خواهد ماند.