اسم نوشته مجله سرگرمی و تفریحی

عکس نوشته،عکس پروفایل،تعبیر خواب،طراحی اسم

جواب درس شانزدهم کباب غاز فارسی دوازدهم

لغات و اصطالحات مهم درس:
*
ترفیع رتبه : ارتقا یافتن و باال رفتن درجه، رتبه گرفتن / هم قطارها : همکار، دو یا چند نفر که از نظر
درجه و رتبه و موقعیت اجتماعی یک ردیف باشند. / صحیح : درست و حسابی ، عالی / ولیمه : طعامی
که در مهمانی یا عروسی بدهند / نوش جان نموده : کنایه از خوردن
*
زد : اتفاقاً ، از قضا ، قید / عیال : زن و همسر / درست جلوشان درآیی : کنایه از رعایت کامل آداب و
رسوم مهمانی – آبرومندانه پذیرایی کردن .
*
مالیّه : وضع مالی / خرت و پرت : مجموعه ای از اشیا و وسایل و خرده ریزهای کم ارزش / وعده بگیر :
دعوت کن
نقداً : فعالً / خط بکش : کنایه از نادیده گرفتن ، صرف نظر کردن / بگذار سماق بمکند : کنایه از انتظار
بیهوده کشیدن ، در انتظار گذاشتن ، سر کار گذاشتن / آزگار : زمانی دراز ، مدت طوالنی / پایی
بیفتد : کنایه از فرصتی پیش آید / شکم ها را صابون زده اند : کنایه از وعده و وعید دادن به خود ، دل
خوش کردن /ساعت شماری می کنند : کنایه از انتظار کشیدن ، شدیداً منتظر بودن / لوازم عاریه :
آنچه به امانت گیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند .
*
شکوم : شکون : چیزی را به فال نیک گرفتن ، میمنت ، خجستگی / بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن
درس شانزدهم: کباب غاز
: گذر سیاوش از آتش
58 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
*
معهود : عهد کرده شده ، شناخته شده ، معمول / دو رنگ : دو نوع ، دو جور / مخلّفات : چیزهایی که
به یک ماده خوردنی افزوده می شود یا به عنوان چاشنی و مزه در کنار آن قرار می گیرد. دیالقی : الغر و
دراز / شرفیاب شدن: به حضور شخص محترم رفتن/ الت ولوت : فقیر و بیچاره ، ولگرد و بیکار /
آسمان جل : کنایه از فقیر و بی خانمان / بی دست وپا : کنایه از بی عرضه / پخمه : کودن و ابله ، خنگ
و نفهم/ مشعوف: شادمان
 *
شرّ این غول بی شاخ و دم را از سر ما بکن : کنایه از دور کردن مزاحمت کسی / به من دخلی ندارد : به
من مربوط نیست / ماشاء اهلل هفت قرآن به میان : دعایی است که برای پرهیز از چشم زخم گویند ، برای
پرهیز از بدی یا دور شدن مصیبت ، این جمله را به صورت دعا می خوانند ، معادل امروزی آن : گوش
شیطان کر / هر گُلیهست به سر خودت بزن : کنایه ازاینکه هر کاری کردی نتیجه اش به خودت برمیگردد
- یا : خیر و شر این موضوع با خودت است / صلهی ارحام : دیدار اقوام
*
 واترقیده اند: تنزل کردن ، پس روی کردن / تک و پوز : دک و پوز : ظاهر یک شخص به خصوص سر و
صورت / کریه تر : زشت تر / خورد رفته بود : ساییده شده بود و از بین رفته بود / کش رفته : کنایه
از دزدیدن/ شئٌ عجاب : تلمیح و اشاره دارد به امری شگفت و تضمین آیه ی 5 سوره ی ص » اِنَّ هذا لَشَئ
ٌعُجابٌ . / خاک به سرم : کنایه از بدبخت و بیچاره /دیدم حرف حسابی است : حرف منطقی است. /
بد غفلتی : فراموش کردن ، اشتباه کردن .
*
حُسن : خوبی / سر به مُهر : کنایه از دست نخورده / هیچ برو برگرد نداشت : کنایه از این که قطعی و
حتمی بود /
استشاره : رأی زدن ، مشورت کردن / چاره ای منحصر به فرد : تنها راه نجات وچاره ، راه حل / دست
و پا کنیم : کنایه از فراهم کنیم. / چلمن : کسی که زود فریب بخورد ، بی عرضه / شکستن گردن رستم
: کنایه از انجام امری بسیار دشوار ، کار سخت و بزرگ و محال را انجام دادن / از دستش ساخته است :
توانایی دارد ، از دستش بر می آید / چند مرده حالجی : کنایه از این که چقدر توانایی داری / از زیر
سنگ هم شده : کنایه از هر طور شده ، به سختی هم که شده / عادت معهود : مطابق معمولی/ مبلغی :
کمی ، اندکی / سرخ و سیاه شدن : کنایه از خجالت کشیدن / باید قید غاز را به کلّی زد : از فکرتهیهی
غاز باید منصرف شد.
*
استیصال : ناچاری و درماندگی / چه خاکی بر سرم بریزم : کنایه از در مواجه با این بدبختی چه کاری باید
انجام بدهم ، چه چاره ای بیندیشم. / میهمانی را پس می خواندید : مهمانی را لغو می کردید / خودتان
را به ناخوشی بزنید : تمارض / قدغن کرده : منع کرده ، نهی کرده / بچّه قنداقی که نیستند : کنایه از
این که خوب می فهمند. / مثل بچّه ی آدم باور کنند : بالفاصله بپذیرند و با من درگیر نشوند.
59 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
*
پرت وپال : بیهوده و بی معنی / شیوه ای سوار کرد : کنایه از به کار بردن نیرنگ و فریب. / هزار سال
به این سال ها : دعا برای طول عمر
*
بادی : آغاز / بی پا و بی معنی به نظر رسیدن : کنایه از بی معنی و غیر منطقی و بی پایه به نظر رسیدن /
خفایا : ج خفیه ، به معنی مخفیگاه / خفایا ی خاطر : در جاهای پنهان ذهن / مخیّله : جای خیال در
ذهن / نشخوار کردن : کنایه از مرور کردم /
نامعقول : برخالف عقل، غیر منطقی / سرسری گرفتن : کنایه ازاهمّیّت ندادن / ستاره ی ضعیف : استعاره
از امید / ستاره ی ضعیفی در شبستان تیرهوتار درونم درخشیدن گرفت : تشبیه ...درونش را به شبستان
تشبیه کرده است. /شبستان : قسمتی از مسجد های بزرگ که دارای سقف است ، خوابگاه / سر دماغ
آمدم : کنایه از به شوق آمدن وسر حال شدن / این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد : کنایه
از حل شدن مشکل
*
 جانی گرفت : کنایه از نیرو گرفتن ، در این جا یعنی امیدوار شد / دستگیرش نشده بود : کنایه از این
که ماجرا را نفهمیده بود. /مهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم: کنایه از این که چه کاری می
خواهم انجام دهم .
*
کج و معوج : ناراست ، خمیده / جویده جویده : بریده بریده ، با لکنت زبان / غیر مترقبه : غیر منتظره
، ناگهانی /
نو نوار : در اصل نونوا ) نوای نو ( بوده است ودر اصطالح محاوره ای به معنی شیک و مرتّب است. / ملتفت
: متوجّه /
مقدّمات : تدارکات اوّلیه ) پیش غذا ( / ای بابا دستم به دامنتان : کنایه از پناه آوردن / کاه از
خودمان نیست کاهدان که از خودمان است : تمثیل و کنایه از به فکر سالمتی خود بودن . یعنی اگرچه غذا
از جیب ما نیست اما باید به فکر سالمتی خود باشیم .) نباید معدهی خود را با زیاد خوردن رنج بدهیم( /
استدعا : تقاضا / دوری : بشقاب گرد بزرگ معموال لبه کوتاه / دلی از عزا در آوریم : کنایه از سیر شدن
، پس از گرسنگی به غذای مفصّلی رسیدن / وبال جانت گردیم : تحمّل دردسر وسختی ما به گردن تو
می افتد ، برایت دردسر ایجاد می کنیم / امتناع : خودداری کردن
*
 با دهن باز : کنایه از متعجّب بودن / دستگیرم شد : کنایه از متوجّه موضوع شدم ، فهمیدم. با دهن باز :
کنایه از متعجّب بودن / پوزخند نمکینی زد : لبخندی که به قصد انکار و تحقیر و یا استهزا زنند . /
دستگیرم شد : کنایه از متوجّه موضوع شدم ، فهمیدم / از بر شد : حفظ شد
*
60 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
تخلّف کردن : سرپیچی ، بدون این که کسی از دیگری وابماند ، بدون معطّلی / در صرف کردن صیغه بلّعتُ
اهتمام تامی داشتند : کنایه از با ولع و کامل خوردن ، حسابی در صرف کردن از دل و جان مایه گذاشتند .
/ بلعت : خوردن / اهتمام تام : از دل وجان مایه گذاشتن ، نهایت کوشش را به کار بردن ، از چیزی
فروگذار نمی کردن /خرامان چو طاووس مست وارد شد : کنایه از خود بی خود شدن ، اشاره به مغرور شدن
مصطفی /قالب بدنش درآمده بود : کنایه از اندازه و متناسب او شده بود / گویی جامه ای بود که درزی
ازل بند به قامت زیبای ایشان دوخته : کنایه از اندازه و مناسب بودن لباس
*
متانت: وقار ، سنگینی / فاضل : دانشمند / وظایف مقرّره : وظایفی که به عهده اش گذاشته بودم ،
وظایفی که قرار بود انجام دهد/ معهود : عهد کرده شده ، شناخته شده
*
تذکار : یاد آوری / سرسوزنی : کنایه از مقدار کمی / قصور : ج قصر ، کوتاهی / جایز نمی شمردند
: منظور پیوسته و با اشتهای تمام خوردن است / چانه اش گرم شده بود : کنایه از پر حرفی کردن /
نوک جمع را چیده بود : کنایه از اجازه ی حرف زدن به کسی را نمی داد ، همه را به سکوت واداشته بود /
بال معارض : بی رقیب / بی چشم و رو : کنایه از پُر رو / بر منکرش لعنت بفرستم : کنایه از باور داشتن
و یقین داشتن
همه گوش شده بودند ایشان زبان : کنایه از این که همه گوش می کردند و او فقط حرف می زد. / تنبوشه:
لوله ی سفالین یا سیمانی کوتاه که زیر خاک یا میان دیوار گذارند تا آب از آن عبور کند. / گویی حنجره
اش دو تنبوشه داشت: انگار حنجره اش دو تا لوله )سوراخ( داشت.
*
فریاد و فغان مرحبا به آسمان بلند شد : کنایه از این که او را تحسین کردند. / کبّاده ی شعر و ادب می
کشید : ادّعای شاعر بودن داشت. / محظوظ : بهره مند / جبهه : پیشانی / به رسم تحقیر چین
به صورت انداخته : کنایه از اظهار ناراحتی کردن. / چین به صورت انداختن : کنایه از اخم کردن /
تخلّص : نام شاعری / مألوف : مأنوس ، مونس / کاسه کوزه یکی شده بودیم : کنایه از خیلی صمیمی
شده بودیم ، خودمانی شده بودیم
*
سرسرا : هال ، محوطه ای سقف دار در داخل خانه ها که درِ ورودی ساختمان به آن باز می شود... /
وزیر داخله : وزیر کشور / نمره غلطی بود : شماره تلفن اشتباهی بود.
*
زبان بی زبانی نگاه : آن چه به تکلّم نیاید و نمودار میل درونی باشد . این کنایه برای موارد منفی به کار می
رود / حقّش را کف دستش می گذاشتم : کنایه از جبران عمل کسی ، پاسخ مناسبی به رفتار کسی دادن /
61 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
شستش خبردارشده بود : کنایه از بو بردن از قضیه ، مطّلع شدن
*
دلم می تپد : کنایه از ترس و اضطراب / خادم : خدمتگزار / قاب : دیس، بشقاب بزرگ/ فربه : چاق /
برشته: سرخ شده
*
شش دانگ حواسّم : کنایه از تمام حواسم / بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از کف برود : کنایه از:
از خود بی خود شدن ، از دست دادن اراده و اختیار / سرش توی حساب بود : کنایه از این که حواسش
جمع و متوجّه موضوع بود . / تصدیق بفرمایید این یک دم را خوش نخوانده : کنایه از عمل مناسبی را
نداشت / سر ناسازگاری و ناهمراهی داشت. / خرخره :گلو ) کنایه از این که تا حدّ اشباع خوردن ( /
بی بر و برگرد : کنایه از قطعی و به طور حتم
*
در محظورگر کردن : گرفتاری پیدا کردن، رودرباستی / دو دل مانده بود : کنایه از شک و تردید داشتن
/ توطئهی ما
دارد میماسد : کنایه از نقشهی ما به ثمر نشست ، به هدف رسیدیم / زیر بغلش بگیرم : کنایه از کمک
کردن به کسی ، حمایت کردن / دست و پا کنم : کنایه از آماده کنم. / اصرار بود که به شکم آقای
استادی می بستم: اصرار و پافشاری مکرر و پی در پی
*
اصرار : پافشاری / انکار : نپذیرفتن
*
در رفت : خارج شد / برغان : نام روستایی در کرج که آلویش مرغوب است. / منحصراً : فقط ، تنها ،
قید / غفلتاً فنرش در رفته باشد : کنایه از بی اختیاری / به نیش کشید : کنایه از خوردن / روا نیست
: شایسته نیست/ روی کسی را به زمین انداختن : کنایه از رد کردن سخن کسی
*
مانند قحطی زدگان : کنایه از با ولع شروع به خوردن غاز کردن / دریک چشم به هم زدن : کنایه از در یک
لحظه / رندان کلکش را کنده بودند : کنایه از تمامش را خوردند / غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود :
انگار غازی وجود نداشت کنایه از این که از غاز چیزی باقی نماند.
 *
یدکی : کمکی ، صفت نسبی / یک خروار : مجازاً از کثرت / ته بشقاب ها را هم لیسیده اند : کنایه از
تمام و کمال خورده اند. / لخت لخت : تکّه تکّه / جماعت کرکس صفت : کنایه از مرده خور / کأنَ لم
یکن شیئاً مذکوراً : چیزی که قابل ذکر نبود ، تضمین آیه اوّل سوره ی دهر
*
آب به دهانم خشک شده : با نهایت حیرت و سرگردان /کاری از دستم ساخته نبود : کنایه ازتوانایی انجام
کاری را نداشتم.
62 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
*
بحبوحه : میان ،وسط / زوال : نیستی ، نابودی / فلک بوقلمون : کنایه از روزگار ناپایدار / بوقلمون
: مجازاً رنگ به رنگ شدن و ناپایداری / شقاوت : بد جنسی / جهان : زشت و ترسناک / وقاحت : بی
شرمی / بد قواره : بدترکیب، انچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد.
*
یارو : وقتی برای کسی ارزش قائل نباشی به کار می رود. / حساب کار را کرد : کنایه از آگاه شدن /
سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد : کنایه از این که بدون آن که به روی خود بیاورد و از رفتار قبلی خود
دست بردارد ، خودش را نباخت. / دل به دریا زد : کنایه از جرئت کردن / کشیده ی آب نکشیده : کنایه
از کشیدهی صدادار و آبدار / طنین انداز : منعکس شدن / ما یتعلّق به : آنچه به آن وابسته است /
دین و ایمان را باختی : کنایه از اختیارت را از دست دادی / نارو زدی : مکر و حیله به کار بردن / ناز
شست : کنایه از بهترین پاداش ، نوش جانت این هم جایزه ات / نثارش کردم : به او بخشیدم.
*
 نفس زنان و هق هق کنان : مضطرب شده / تصدیق بفرمایید : قبول کنید
*
چشمم جایی را نمی دید : کنایه از شدّت عصبانیّت / شاخ در میآورد : کنایه از متعجّب شدن / نمک
نشناس: ناسپاس تصنّعی : ساختگی ، ظاهری
*
خوش مشرب: خوش معاشرت / خم به ابرو بیاورم : کنایه از ناراحت شدن / همه را به غلط دادم : شماره
تلفن را به همهی آن ها اشتباهی دادم.
*
به انضمام : به همراه ِ / ما یحتوی : آنچه درون چیزی است / متفرّعات : وابستگی ها و توابع / چالق:
معیوب / چون تیری که از شست رفته باشد : کنایه از این که کار از کار گذشته باشد / از ماست که بر
ماست : همه مشکالت ما ریشه در خودمان دارد و نتیجه کار خود ماست .

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی