اسم نوشته مجله سرگرمی و تفریحی

عکس نوشته،عکس پروفایل،تعبیر خواب،طراحی اسم

جواب درس سیزدهم خوان هشتم فارسی دوازدهم

1-یادم آمد هان! / داشتم میگفتم: آن شب نیز / سورت سرمای دی بیدادها میکرد / و چه سرمایی، چه
سرمایی / بادبرف و سوز وحشتناک
قلمرو زبانی: هان: شبه جمله، حرف تحذیر و تنبیه / »ها« در »بیدادها« نشانه کثرت / چه سرمایی: واژه
آرایی
قلمرو ادبی: شب: نماد بیداد و ستم / بیداد سورت سرمای دی: تشخیص، کنایه از شدت سرما / دی: مجاز
از زمستان – بیانگر ستم در جامعه / سرما، بادبرف، سوز، دی: مراعات نظیر/ هان، آن: جناس
قلمرو فکری: آری یادم آمد، داشتم این را میگفتم : آن شب هم سوز و تندیِ سرمای زمستان شدت
داشت.آه، که چه سرمایی ! تند و استخوان سوز و سرمای وحشتناک .
۲-لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی / گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس / قهوه خانه گرم و
روشن بود، همچو شرم ...
قلمرو زبانی: لیک: ولی، حرف پیوند همپایه ساز / خوشبختانه، آخر: قید / سرپناه: پناهگاه
قلمرو ادبی: بیرون سرد همچون ترس: تشبیه / گر چه بیرون تیرهبود و سرد همچون ترس: واج آرایی صامت
»ر« / قهوه خانه گرم وروشن بود همچون شرم: تشبیه / گرم، سرد* تیره، روشن: تضاد / گرم، شرم: جناس
/ تیره و سرد بودن ترس، گرم و روشن بودن شرم: حس آمیزی / سرد: ایهام :۱ - متضاد گرم ۲ -صمیمی
نبودن / گرم: ایهام :۱ -داغ ۲ -صمیمی و پرمهر
قلمرو فکری: اما سرانجام جایی را برای سرپناه پیدا کردم. هر چند که بیرون از آن سرپناه، فضایی تیره و
سرد)بی روح( همانند ترس و هراس بود؛ ولی داخل قهوه خانه )پناهگاه( چون شرم و حیا گرم و روشن بود.
۲-همگنان را خون گرمی بود. / قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام / راستی کانون گرمی بود.
قلمرو زبانی: همگنان: همگان
قلمرو ادبی: خون گرمی بود: کنایه از صمیمیت و مهربانی / گرم، روشن، آتشین: مراعات نظیر / آتشین
پیغام: کنایه از گیرایی سخن، حس آمیزی / کانون: ایهام :۱ -انجمن ۲ -آتشدان / کانون گرم: ایهام : ۱-
داغ ۲ -صمیمی و پرمهر / گرم: واژه آرایی
قلمرو فکری: همگان با هم، صمیمی، خودمانی و یکدل بودند، فضای قهوه خانه گرم و روشن. به راستی که
انجمن دوستانهای بود.
درس سیزدهم : خوان هشتم
44 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
3 -مرد نقّال – آن صدایش گرم، نایش گرم / آن سکوتش ساکت و گیرا / و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم
قلمرو زبانی: / نای: نی، گلو / حدیث آشنایش: داستان های شاهنامه
 قلمرو ادبی: نای: مجاز از صدا و سخن / دم: مجاز از سخن / ساکت بودن سکوت: تشخیص / ساکت،
سکوت: اشتقاق / دمش چونان حدیث آشنایش گرم: تشبیه / چونان: ادات تشبیه / گرم بودن دم: کنایه از
گیرایی کالم / صدای گرم، نای گرم، دم گرم، حدیث گرم: حس آمیزی
قلمرو فکری: مرد نقال نیز سخنانش گرم و گیرا بود. همچنین سکوت و خاموشی اش دیگران را به سکوت
وامی داشت و خاموشی اش سنگین، دلچسب و سخنش همانند داستان و روایت آشنای او )داستان های
شاهنامه( دلنشین بود.
4-راه میرفت و سخن میگفت / چوبدستی منتشا مانند در دستش،/ مست شور و گرم گفتن بود. / صحنه ی
میدانک خود را تند و گاه آرام میپیمود.
قلمرو زبانی: / »ک« در میدانک: »ک« تصغیر
قلمرو ادبی: چوبدستی منتشا مانند: تشبیه / مست شور: اضافه استعاری / مست شور: کنایه از این که
هیجان همه وجودش را فراگرفته بود /گرم گفتن: کنایه از سرگرم سخن گفتن با تمام وجود / گرم گفتن:
حس آمیزی / تند، آرام: تضاد
قلمرو فکری: )مرد نقّال( در حالی که راه میرفت سخن میگفت، )داستان های شاهنامه را روایت میکرد.(
چوب دستی، همچون عصا در دست داشت و غرق شور و گرم گفتن بود. میدان کوچک )قهوه خانه( را
گاهی تند و گاهی آرام میپیمود.
۵-همگنان خاموش / گرد بر گردش، به کردار صدف بر گرد مروارید، / پای تا سر گوش
قلمرو زبانی: خاموش: ساکت / گرد بر گرد: پیرامون/ به کردار: مانند
قلمرو ادبی: گرد بر گردش، به کردار صدف بر گرد مروارید: تشبیه / واج آرایی صامت»گ«،»د«،»ر« / پای
تا سر: مجاز از همه وجود / پای تا سر گوش: کنایه از بادقت گوش دادن / پا، سر، گوش: مراعات نظیر
قلمرو فکری: از سوی دیگر همان گونه که صدف، مروارید را احاطه میکند؛ حاضران قهوه خانه نیز مرد نقّال
را احاطه کرده بودند و با تمام وجود به سخنان او گوش فرا میدادند.
۶-هفت خوان را زادسرو مرو / یا به قولی »ماخ ساالر« آن گرامی مرد / آن هریوه­ خوب و پاک­آیین –
روایت کرد: / خوان هشتم را / من روایت میکنم اکنون ... / من که نامم ماث
قلمرو زبانی: زادسرو: مخفف آزاد سرو یکی از راویان شاهنامه که اهل شهر مرو بود / ماخ ساالر: یکی دیگر
از راویان شاهنامه که اهل هرات بود / هریوه: صفت نسبی، هروی، منسوب به هرات )شهری در افغانستان(
/ پاک آیین: زرتشتی / ماث: مخفّف مهدی اخوان ثالث
45 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو ادبی: سرو-مرو* مرو- مرد *مرد-کرد: جناس / واژه آرایی: من / واج آرایی: »م«
قلمرو فکری: هفت خوان را آزادسرو مروی و یا به قولی »ماخ ساالر« آن مرد ارجمند و آن هراتی خوب و
پاک دین این گونه روایت می کرد ... اما خوان هشتم را اکنون من شاعر برایتان روایت میکنم من که نامم
»ماث« )مهدی اخوان ثالث( است.
۷-همچنان میرفت و میآمد. / همچنان میگفت و میگفت و قدم میزد
قلمرو زبانی: میرفت، میآمد: تضاد / میگفت: واژه آرایی / واج آرایی: »م«
قلمرو ادبی: )مرد نقال(همچنان در فضای قهوه خانه گام برمیداشت و همچنان داستان )مرگ رستم( را
روایت میکرد و این گونه میگفت.
۸-قصّه است این، قصّه، آری قصّه درد است / شعر نیست / این، عیار مهر و کین و مرد و نامرد است /
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست / هیچ -همچون پوچ- عالی نیست.
قلمرو زبانی: مرجع »این« در »این عیار«: قصه / محض: هر چیز خالص، بی غش
قلمرو ادبی: قصه، است، نیست: واژه آرایی / است، نیست: تضاد / مهر، کین: تضاد / مرد، نامرد: تضاد / مهر،
مرد؛ کین، نامرد: لف و نشر / هیچ همچون پوچ عالی نیست: متناقض نما، تشبیه / واج آرایی »س«، »چ« /
خالی، عالی: جناس
قلمرو فکری: سخن من، داستان درد و رنج مردم است و متکی بر واقعیت. شعری نیست که بر خیال استوار
باشد. این داستان، اندازهی مهر یک مرد )رستم( و کینهی یک نامرد )شغاد( را بیان میکند و افشاکنندهی
خیانت نامردان است. همچون شعرهای بدون درون مایه نیست که فقط ظاهری آراسته داشته باشد. )شعر
من متعهد و لبریز از حقیقت است.(
9-این گلیم تیره بختی هاست / خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها، / روکش تابوت تختی هاست.
قلمرو ادبی: این گلیم تیرهبختی هاست: تشبیه / گلیم تیرهبختی: اضافه تشبیهی / سهراب، سیاوش: تلمیح
به داستان سیاوش و سهراب، نماد انسانهای ستم دیده و پاکدامن / خیس خون بودن: کنایه از تر و تازه
بودن / داغ : ایهام :۱ -گرم ۲ -درد و سوگ/ روکش تابوت تختی: کنایه از ملی بودن ماجراست، تلمیح /
تشبیه قصه خوان هشتم به روکش تابوت تختی
قلمرو فکری: شعر من، گلیم تیره بختی ها و درد و رنج این جامعه است و به خون داغ سهراب ها و سیاوش
ها آغشته شدهوروکش تابوت پهلوانی چون تختی گردیدهاست و هنوزتازهاست .)پهلوانانی چون سهراب
و سیاوش و تختی که هر سه ناجوانمردانه کشته شدند.(
۱0-اندکی استاد و خامش ماند؛ پس هماوای خروش خشم / با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود /
خواند:
قلمرو زبانی: استاد: مخفف ایستاد / هماوا: هم صدا.
46 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو ادبی: خروش خشم: اضافه استعاری / لحنی رجز مانند: تشبیه
قلمرو فکری: مرد نقال بازایستاد و ساکت شد، پس با صدای خشم آلود و لرزان و آهنگی رجزگونه و دردناک
این گونه گفت:
11-آه / دیگر اکنون آن عماد تکیه و امّید ایرانشهر / شیرمرد عرصه ناوردهای هول / پورِ زالِ زر جهان پهلو /
آن خداوند و سوار رخش بی مانند
قلمرو زبانی: آه: شبه جمله/ شهر: کشور/ عرصه: میدان / جهان پهلو: جهان پهلوان؛ منظور رستم است /
زر: لقب زال، پدر رستم / خداوند: صاحب
قلمرو ادبی: عماد: استعاره از رستم /ایرانشهر: مجاز از مردم ایران / شیرمرد: تشبیه درون واژه ای/ خداوند
و سوار رخش: کنایه از رستم
قلمرو فکری: آه، دیگر آن تکیه گاه و امید کشور ایران و شیرمرد میدان های ترسناک جنگ، فرزند زال،
پهلوان جهان، آن صاحب و سوار رخش بی همتا
1۲-آن که هرگز- چون کلید گنج مروارید- / گم نمیشد از لبشلبخند، / خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
/ خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند
قلمرو زبانی: خواه: حرف ربط / »را« فک اضافه؛ )پیمانِ مهر بسته(
قلمرو ادبی: لبخند چون کلید گنج مروارید: تشبیه / کلید: استعاره از خنده / گنج: استعاره از دهان
مروارید: استعارهاز دندان / صلح، جنگ: تضاد / مهر،کین: تضاد / گم نشدن لبخند: کنایه از همیشه لبخند
بر لب داشتن
قلمرو فکری: و آن کسی که هرگز خنده از لبانش دور نمیشد، چه در روز صلح که برای مهر و دوستی پیمان
بسته و چه در روز جنگ که برای کینه و انتقام سوگند خورده است.
13-آری اکنون شیر ایران شهر/ تهمتن گرد سجستانی / کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان،/ در تگ
تاریک ژرف چاه پهناور، / کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر، / چاه غدر ناجوانمردان / چاه پستان،
چاه بی دردان،/ چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور / و غم انگیز و شگفت آور.
قلمرو زبانی: ایرانشهر:کشورایران/ تهمتن: نیرومند، دلیر/ گُرد: پهلوان / سجستانی: سیستانی / کوه کوهان:
استوارترین کوه / دستان: لقب زال، پدر رستم / تگ: ته / غدر: خیانت
قلمرو ادبی: شیر ایران، کوه: استعاره از رستم / مرد: مجاز از رستم / مردستان: مجاز از کشور پهلوانان )
ایران( / مرد: نماد نیرومندی / تاریک، ژرف، چاه: مراعات نظیر / در تک تاریک ژرف چاه پهناور: واج آرایی
مصوت کوتاه » ِ «/ کشته هر سو ... خنجر: استعاره مکنیه) تشبیه خنجر و نیز به گیاه( / چاه: واژه آرایی/
چاه چونان ژرفی و پهناش ...: تشبیه و تشخیص.
قلمرو فکری : آری، اکنون رستم این شیر ایران زمین، دالور و پهلوان سیستانی، مظهر استواری و مردانگی،
فرزند زال، در ته چاه تاریک و عمیق و پهناوری که از هر سوی بر کف و دیواره هایش نیزه و خنجر کاشته
47 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
شده، گرفتار گشته بود. در چاه مکر و نیرنگ ناجوانمردان، چاه فرومایگان و بی دردان، چاهی که بی
شرمیش همچون عمق و پهنایش باور نکردنی و غم انگیز و شگفت آور بود.
14-آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند / در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود / پهلوان هفت خوان
اکنون / طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
قلمرو زبانی: سنان: سرنیزه
قلمرو ادبی: رخش غیرتمند: تشخیص / بن، چاه، آب: مراعات نظیر / آبش زهر و شمشیر و سنان: تشبیه /
گم بودن: کنایه از ناپیدا بودن / طعمه دام و دهان خوان هشتم: تشبیه/ واج آرایی »ن«/ طعمه بودن: کنایه
از گرفتار بودن / دهان خوان هشتم: اضافه استعاری/ خوان هشتم: استعاره از چاه
قلمرو فکری : آری رستم اکنون با اسب غیرتمند و دالور خویش، در ته چاهی که به جای آب، زهر شمشیر
و نیزه داشت، ناپدید شده و در دام دهان این خوان هشتم )چاه( گرفتار گشته بود.
1۵-و میاندیشید/ که نبایستی بگوید هیچ / بس که بی شرمانه و پست است این تزویر/ چشم را باید ببندد،تا
نبیند هیچ ...
قلمرو زبانی: تزویر: فریب و دورویی
قلمرو ادبی: چشم را باید ببندد، تا نبیند: واج آرایی صامت »ب«/ پست، است: جناس
قلمرو فکری: رستم با خود میاندیشید که دیگر نباید چیزی بگوید چرا که این فریب و دشمنی، بسیار بی
شرمانه و پست بود و او باید در برابر این نیرنگ، چشم های خود را ببندد تا دیگر چیزی نبیند.
1۶-بعد چندی که گشودش چشم / رخش خود را دید، / بس که خونش رفته بود از تن / بس که زهر زخم­ها
کاریش / گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت میخوابید.
قلمرو زبانی: چندی که گشودش چشم: جهش ضمیر ) چشمش را گشود( / خونش رفته بود از تن : جهش
ضمیر)خون از تنش رفته بود( / زهر زخم ها کاریش: »ش« جهش ضمیر) زخم هایش کاری...( / از تن حس
و هوشش: جهش ضمیر) از تنش، حس و هوش رفته بود( هوشش: مرجع ضمیر »ش«، رخش است .
قلمرو ادبی: زهر زخم: اضافه تشبیهی / واژه آرایی: بس / داشت میخوابید: کنایه از نزدیک بودن مرگ
رخش
قلمرو فکری : پس از این که چشمانش را گشود، رخش خود را دید که خون زیادی از تنش خارج شده و از
بس که شدت زخم هایش مؤثر و کشنده بود؛ انگار که هوش و توانش را از دست داده و در حال جان دادن
بود.
1۷-از تن خود – بس بتر از رخش- / بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش / رخش را میدید و میپایید. /
رخش آن طاق عزیز، آن تای بی همتا / رخش رخشنده / با هزاران یادهای روشن و زنده...
قلمرو زبانی: بتر: مخفف بدتر / پاییدن: مراقب بودن / طاق: فرد، یکتا/ تا: مترادف طاق، یکی
48 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو ادبی: تای بی همتا: متناقض نما / رخش، رخشنده: اشتقاق / یاد روشن: حس آمیزی / واج آرایی :
صامت »ش«/ هزاران یادهای روشن: اغراق
قلمرو فکری :او از تن خود که بدتر از رخش زخمی شده بود، آگاهی نداشت و توجهی به خودش نمیکرد و
مراقب رخش بود. رخش آن یکتای گرامی، آن بی همتای بی مانند، رخش درخشان و زیبایی که هزاران
خاطره خوش از او به یاد داشت.
1۸-گفت در دل رخش، طفلک رخش / آه / این نخستین بار شاید بود / کان کلید گنج مروارید او گم شد.
قلمرو زبانی: / »ک« در طفلک: ک ترحم / آه: شبه جمله
قلمرو ادبی: رخش: واژه آرایی / کلید: استعاره از خنده / گنج: استعاره از دهان / مروارید: استعاره از دندان
/ گم شدن کلید گنج مروارید: کنایه از لبخند نزدن
قلمرو فکری: رستم در دل خود این گونه میگفت: بیچاره رخش، و این برای نخستین بار بود که لبخند از
لبان رستم دور میشد؛ زیرا رخش گرامیِخود را آغشته به خون میدید.
19-ناگهان انگار / بر لب آن چاه / سایهای را دید / او شغاد آن نابرادر بود / که درون چه نگه میکرد و
میخندید. / و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش میپیچید...
قلمرو زبانی: شغاد برادر ناتنی رستم است / شوم: بدشگون
قلمرو ادبی: نابرادر: ایهام : ۱ -ناتنی ۲ -نامرد / چَه، چاهسار: اشتقاق / چاهسار گوش: اضافه تشبیهی
قلمرو فکری : ناگهان گویی در کنار آن چاه سایهای را دید. آن سایه شغاد نابرادریش بود که به درون چاه
نگاه میکرد و میخندید و صدای شوم و نامردانه اش در گوش رستم میپیچید.
۲0-باز چشم او به رخش افتاداما... وای / دید / رخش زیبا رخش غیرتمند / رخش بی مانند / با هزارش یاد
بود خوب خوابیده است / آن چنان که راستی گویی / آن هزاران یادبود خوب را در خواب میدیده است...
قلمرو زبانی: هزارش یادبود خوب: جهش ضمیر)هزار یادبود خوبش( / وای: شبه جمله در معنای افسوس
قلمرو ادبی: چشم: مجاز از نگاه / رخش غیرتمند: تشخیص / رخش: واژه آرایی / خوابیده است: کنایه از
مرده است / واج آرایی »ش «/ هزارانش یادبود ..: اغراق
قلمرو فکری : دوباره چشم رستم به رخش افتاد؛ اما افسوس که رخش زیبا و غیرتمند و بی همتای او با آن
همه خاطرات خوشی که با او داشته، مرده است؛ آنچنان که انگار آن خاطرات خوش را در خواب میدیده
است.
۲1-بعد از آن تا مدتی تا دیر/ یال و رویش را / هی نوازش کرد هی بویید هی بوسید / رو به یال و چشم او
مالید
قلمرو زبانی: هی: پیوسته ، مرتب )قید( / تا : حرف اضافه
قلمرو ادبی: واژه آرایی »هی« / دیر : مجاز از زمان زیاد / بویید، بوسید : جناس
49 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو فکری : پس از آن تا مدتی تا زمانی دراز، پیاپی یال و روی رخش را نوازش کرد و بویید و بوسید. چهره
اش را به یال و چشم رخش مالید.
۲۲-مرد نقّال از صدایش ضجّه میبارید و نگاهش مثل خنجر بود: / »و نشست آرام، یال رخش در دستش / باز
با آن آخرین اندیشه ها سرگرم / جنگ بود این یا شکار؟ آیا / میزبانی بود یا تزویر؟
قلمرو زبانی: حذف فعل به قرینه معنوی : یال رخش در دستش ]بود[ / جنگ بود این یا شکار؟: پرسش
انکاری/ میهمانی بود یا تزویر؟: پرسش انکاری
قلمرو ادبی: ضجّه میبارید: استعاره مکنیه*کنایه از ناراحتی زیاد / نگاهش مثل خنجر بود: تشبیه / واج
آرایی مصوت »ش«/ یا، آیا: جناس
قلمرو فکری: از صدای مرد نقّال، ناله وزاری همچون باران میبارید )بسیار ناراحت وخشمگین بود( و نگاهش
تیز و گیرا بود. رستم آرام در کنار رخش نشست در حالی که یال رخش در دستش بود، در این اندیشه
فرورفته بود که آمدن به این دشت برای شکار نبود؛ بلکه برای به دام انداختن و کشتن او بود؛ این میزبانی
نبود. بلکه فریب و نیرنگ دشمنان بود.
۲3-قصه میگوید که بی شک میتوانست او اگر میخواست / که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت با
کمان و تیر / بر درختی که به زیرش ایستاده بود / و بر آن بر تکیه داده بود / و درون چه نگه میکرد
قلمرو زبانی: بر آن بر: دو حرف اضافه برای یک متمم) از ویژگی های نثر قدیم(
قلمرو ادبی: قصّه میگوید: تشخیص / نابرادر: ایهام : ۱ -ناتنی ۲ -نامرد / دوخت با کمان و تیر: کنایه از
کشتن .
قلمرو فکری: او اگر میخواست میتوانست شغاد نابرادر را بکشد؛ همچنان که قبل از مردن با تیری شغاد را
بر درختی که در زیرش ایستاده بود دوخت و کشت.
۲4-قصه میگوید: / این برایش سخت آسان بود و ساده بود. / همچنان که میتوانست او اگر میخواست /
کان کمند شصت خم خویش بگشاید / و بیندازد به باال بر درختی گیره ای، سنگی و فراز آید
قلمرو زبانی: سخت: بسیار / کمند: طنابی که در جنگ یا شکار در گردن دشمن یا شکار انداخته به دنبال
خود بکشند. / خم کمند: حلقه و پیچ و تاب کمند / فراز آید: باال بیاید
قلمرو ادبی: کمند شصت خم: کنایه از بسیار بلند/ سخت : ایهام تناست) سخت در این جا به معنی »بسیار«
است و در معنای »دشوار« با واژه »آسان « تناسب دارد.(
قلمرو فکری: داستان این گونه میگوید: این کار برای رستم بسیار ساده بود. همانگونه که میتوانست اگر
میخواست کمند بلند خودش را باز کند و به درخت یا گیرهای بیندازد و باال بیاید.
۲۵-ور بپرسی راست گویم راست / قصّه بی شک راست میگوید / میتوانست او اگر میخواست / لیک...
قلمرو زبانی: ور: و اگر
50 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو ادبی: راست: واژه آرایی / گویم، میگوید: اشتقاق/ قصه میگوید: تشخیص / واج آرایی » س«
قلمرو فکری: اگر راستش را بپرسی)بخواهی( من میگویم که آری راست بود. بدون شک قصه راست میگوید
او میتوانست که خود را نجات دهد اگر میخواست . اما ... )رستم پیروزمندانه مرگ را پذیرفت. او مرگ را
از زندگانی که در آن به راحتی برادرکشی میشود برتر شمرد.(
1 -تنیده یاد تو، در تار و پودم،میهن، ای میهن! بود لبریز از عشقت، وجودم، میهن، ای میهن!
قلمرو ادبی: تنیده یاد تو: استعاره مکنیه؛ )یاد تو مانند تار به وجود من تنیده شده(/ تار و پود: استعاره از
همه وجود / بود لبریز از عشقت، وجودم: استعاره مکنیه/ واژه آرایی: میهن
قلمرو فکری:ای وطن!همهی وجود من با نام تو گره خورده و وجودم وابسته به تو است.ای وطن! وجود من
لبریز از عشق به تو است.
۲ -تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی، فدای نام تو، بود و نبودم، میهن، ای میهن!
قلمرو زبانی: نابودی: نیستی / مهر: عشق
قلمرو ادبی: بود، نبود: تضاد / بود و نبود: کنایه از همه وجود / ای میهن: تشخیص / واژه آرایی: بود، میهن
قلمروفکری:ای وطن تو مرا از نابودی و نیستی بیرون آوردی و به من هویّت دادی و مرا با محبّت در خودت
پرورش دادی. ای وطن تمام وجود و هستی من فدای تو باد.
3 -به هر مجلس، به هر زندان، به هر شادی، به هر ماتم، به هر حالت که بودم با تو بودم، میهن، ای میهن!
قلمرو زبانی: به: در
قلمرو ادبی: به هر مجلس ... ماتم: کنایه از در همه حال / شادی، ماتم: تضاد / واژه آرایی: بودم، میهن
قلمرو فکری: ای وطن در هر حالتی؛ در میهمانی یا زندان، در شادی یا غم، من عاشق تو بودم.
4 -اگر مستم اگر هشیار، اگر خوابم اگر بیدار، به سوی تو بود روی سجودم، میهن، ای میهن!
قلمرو زبانی: روی سجود: اضافه اقترانی / بُوَد: میباشد
قلمرو ادبی: مست، هشیار*خواب، بیدار: تضاد / بود روی سجودم: کنایه از نهایت احترام / واژه آرایی: میهن
/ سوی، روی: جناس
قلمرو فکری:ای وطن در هر حالتی که باشم؛ چه در مستی چه در هشیاری، چه در خواب و چه در بیداری،
همهی عشق و عالقهی من به تو است.
۵ -به دشت دل، گیاهی جز گل رویت نمیروید، من این زیبازمین را آزمودم، میهن، ای میهن!
شعر خوانی : ای میهن
51 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو زبانی: آزمودن: آزمایش کردن / زیبا زمین: ترکیب وصفی مقلوب
قلمرو ادبی: دشت دل: اضافه تشبیهی / گل روی: اضافه تشبیهی / زیبازمین: استعاره از »دل«
قلمرو فکری:ای وطن! در وجود و اندیشه من، هیچ گُلی زیباتر از تو نیست. من این سرزمین ارزشمند را
آزمودم. این بهترین جای دنیاست.

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی