معنی شعر هجوم فتنه های آسمانی مرا آموخت علم زندگانی
روزی یک کبوتر بال و پرهای خود را باز کرد تا با شهامت زیادی پرواز کند.
او از یک شاخه کوچک به شاخه دیگر پرید و از پشت بام عبور کرد و کنار نهر نشسته بود.
این مسیر کوتاه برای او خیلی طولانی به نظر می رسید و دنیا در مقابل چشمانش تاریک شد.
ترسیده و ترسیده ، خسته بر زمین ایستاد و راه خود را متوقف کرد.
او خسته بود و از خستگی و ناتوانی گریه می کرد. مادرش که روی شاخه ای درخت نشسته بود ، گفت:
پرواز برای شما سریع و سخت است ، که انتظار کار بزرگی را از افراد باتجربه و بی تجربه دارید؟
نمی توانید به کوچه بروید و روی پشت بام بپرید ، وقت استراحت است.
اکنون شما باید علم و هنر را بیاموزید و شیوه زندگی را بیاموزید.
ابتدا باید بتوانید پاها را محکم روی زمین قرار دهید ، سپس به ایستادن (و استقلال) فکر کنید.
من حافظ شما هستم و شما گنجینه ای گرانبها هستید که نیاز به مراقبت دارید. شما باید راحت باشید و من باید سخت کار کنم تا از شما مراقبت کنم.
در دامها و بدبختی های بسیاری افتادم و بچه ها بارها و بارها بال و پر خود را شکستند.
گاهی اوقات من را از دیوار سنگ می زدند ، گاهی کف دستم خون بود و گاهی سرم خونین بود.
هیچ وقت در زندگی خود لحظه ای ندیدم که آرام و آرام باشم ، گاهی از گربه می ترسم و گاهی از پرنده می ترسم.
مشکلات و بدبختی های آسمانی به من یاد داد که چگونه زندگی کنم.
شاخه کوچک بدون ریشه رشد نمی کند و به شدت رشد نمی کند. شما باید امتحان کنید و من باید شما را راهنمایی کنم.
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است