- يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ق.ظ
حل صفحه ۴۲ نگارش هشتم
صبح زود که برای رفتن مدرسه از خواب بیدار شدم و بعد از گذراندن کار های هر روز (دستشویی ,مسواک, شستشوی صورت و خوردن صبحانه ) مشغول پوشیدن لباس فرم شدم از خانه بیرون رفتم . وقتی وارد کوچه شدم دوستان و هم سن و سال های خود را دیدم که به سمت مدرسه می رفتند . نانوایی سر کوچه را دیدم که با جنب و جوش زیاد در حال پختن نان و تحویل آن به مشتری ها بود.
اقای مرتضی صاحب سوپر مارکت کوچمان را دیدم که در مغازه را می خواست باز کند و اجناس خود را به بیرون سوپر مارکت می چید و خود را آماده روبه رویی با مشتری ها می کرد .
کمی جلو تر که رفتم پیرمرد سالخورده ای را دیدم که با یک نان در دست خود و یک شانه تخم مرغ به سمت خانه می رفت و یک لبخند زیبا بر لبانش بود . درسمت من دو مرد که با لباس ورزشی در حال دویدن و ورزش صبحگاهی بودن را دیدم خیلی سریعتر از همیشه به مدرسه رسیدم در حالی که آن روز با دقت فراوان اطراف خود را دیدم و آن راه کسل کننده سر صبح خانه تا مدرسه بسیار برایم جالب و دیدنی بود بر خلاف بقیه روز ها که این مسیر را در راه بودم
منبع: gambagam.ir