- چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۳ ق.ظ
در این مطلب برای شما دوستان عزیز اسامی کردی دختر و پسر به ترتیب الفبا اماده کردیم با ما همراه باشید :
آران |
درای طبیعت گرم - همچنین اسم شهری قدیمی |
آری |
آریایی - نام یکی از ایالات ایران قدیم |
آریتما |
نام یکی از سران ماد |
آریز |
نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج |
آزا |
در کردی به معنی سلامتی و بی دردی - نام پادشاه... |
آکام |
نتیجه، ثمره،سود،فایده |
آکو |
قله کوه،مکان بلند،انسان با عظمت و مقتدر |
اردلان |
نام طایفه ای از ایلات کرد ایران |
افشار |
نام ناحیه ای در کردستان |
اورامان |
نام منطقه ای کوهستانی در کردستان - نام پسرانه و دخترانه با ریشه کردی |
بابا |
با احترام اسم از پدر بردن ، پدر بزرگ |
بابان |
خانه پدری ، نام عشیره ایی درکردستان - نام پسرانه و دخترانه |
بابک |
استوار ، پدر کوچک ، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه |
باپیر |
پدر بزرگ ، کنایهاز دانای کهنسال ، تخلص شاعر کرد |
بادلیس |
کنایهاز همیشه مست ، نام شهری درکردستان |
بادینان |
بهدینان، مۆمنان ، نام عشیرهایی معروف در کردستان |
بارزان |
نام بارزیا بارجان ، از طوایف قدیمی ایران - نام پسرانه و دخترانه |
بارمان |
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از... |
باریسان |
نام قبیلهایی ازکردها |
بازبان |
کسی که باز را برای شکار تربیت میکند |
بازیار |
بازدارنده، داور مسابقه پرشپ |
بازیان |
مکان روباز ، مکانی نزدیک سلیمانیه |
باژار |
شهرک ، بازار، مکان داد و ستد |
باستان |
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته |
باسکان |
قلههای چند کوه در یک سلسله جبال |
باشار |
مقاومت ، مقابله ، چاره، علاج، درمان |
باشوان |
نام کوهی در بانه، آشیانه |
باشور |
جنوب |
بالک |
استخوان کتف ، نام کوهی در کردستان |
بایزید |
با ایمان، مۆمن ، نام عارفی مشهور کرد زبان |
بجرگ |
کنایه از آدم بیباک وشجاع |
بختیاری |
خوشبختی، کامرانی ، یکی از تیرههای بزرگ کرد لرستان |
بخشینر |
سخی،بخشنده،سخاوتمند |
برآلین |
نام گیاهی خوشبو است که مصرف طبی دارد |
براخاص |
نام پسرانه با ریشه عربی,کردی |
برا کردی + خاص عربی برادر خاص. در گویش کردی، لری و لکی به معنای خوب و عزیز به کار برده میشود. براخاص = برادر خوب |
برادر |
اخوی، داداش ، کنایه از رفیق |
برادوست |
دوست صمیمی ، نام یکی از قبایل کرد ، نام کوهی در کرددستان |
براو |
زمینی که بوسیله چشمه یا رودخانه آبیاری شود |
برچاو |
منتظر ، زیبا ، پدیده |
برزفر |
دارای قامتی با شکوه،بلند پرواز ، از سرداران کرد. |
برزو |
بلند بالا ، کنایه از عظمت ،نام پسر سهراب |
برزویه |
نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد. |
برژانگ |
مژه، یکی از سرداران ساسانی - نام پسرانه و دخترانه با ریشه کردی |
برکاو |
دامنه کوه |
برکو |
خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ |
برمال |
جلوی منزل ، سجاده، خانهدار |
بروار |
آن قسمت از دامنه کوه که زیباترین قسمت آن میباشد ،... |
بروسکه |
برق ناشی از ابر یا هر چیز دیگر ، تلگراف |
برهم |
بهره، حاصل، نام خوانندهکرد زبان «برهم حسن» |
بریار |
قرار، تصمیم،عهد و پیمان |
برین |
پیشین ، عریض، پهناور |
بریندار |
زخمی ، تخلص شاعر معاصر «محمد رستمی» |
بزرگ |
والا، برجسته، نام شاعری کرد |
بزوتنوه |
حرکت، جنبش ، کنایه از پیروزی آرام آرام |
بسام |
ترسناک ، نام روستایی ، نام سرداری در دوره بهرام... |
بستک |
رختخواب ، نام یکی از بزرگان دوره سکایی |
بستیر |
نوعی فرش با نقشهای خیلی زیبا |
بلباس |
به برخی عشایر کرد بلباس میگویند |
بنار |
دامنه کوه که رو به دشت است |
بوتان |
لهجهای در زبان کردی |
بودیان |
نام یکی از قبایل ماد |
بورباش |
از فرمانروایان کاسی |
بوژان |
، نمو کردن، شکوفا شدن ، بهخود بالیدن |
بوسیان |
نام پسرانه با ریشه کردی |
از قبایل ماد |
بهرام |
نام پسرانه با ریشه فارسی,کردی |
فتح و پیروزی ، نام ستاره مریخ ، |
بهمن |
نام پسرانه با ریشه فارسی,کردی |
نیک اندیش ، نام ماه یازدهم از سال شمسی ، |
بهیز |
نام پسرانه با ریشه کردی |
نیرومند |
بی بش |
نام پسرانه با ریشه کردی |
محروم |
بیاره |
نام پسرانه با ریشه کردی |
نام روستایی |
بیباک |
نام پسرانه با ریشه کردی |
با جرأت |
بیتاوان |
نام پسرانه با ریشه کردی |
بی گناه |
بیرشاد |
نام پسرانه با ریشه کردی |
یادمان خوشحالی |
بیرگا |
یادگه. بیرگه. یادگه |
بیزار |
کسی که از اعمال زشت پرهیز کند |
بیساران |
بی سرها، بی دلیل قتل عام شده ها ، نام روستایی نزدیک سنندج. |
بیستون |
محل عبادت خدا ، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد. |
پاپریک |
نام گیاهی خوشبو است |
پاپک |
استوار ، پدر کوچک ، از شخصیتهای شاهنامه |
پادار |
ثابت |
پاداش |
جزا، اجر کار خوب، مکافات نیکی |
تریفه |
به معنی هاله ماه - نام پسرانه و دخترانه |
دادیار |
حامی قانون، مجری عدالت |
روژمان |
روشن مانند روز ، کسی که دارای فکر باز و اندیشه. |
زیلان |
نام پسرانه و دخترانه |
ژان |
نام روستایی در نزدیکی سنندج - نام پسرانه و دخترانه |
ژاوه |
نوعی گیاه وحشی از تیره کاکوتی - نام پسرانه و دخترانه |
ژیار |
شهرنشینی ، تمدن ، زندگی شهری |
ژیان |
خشمناک و غضبناک؛ به مجاز بیباک و شجاع . زندگی. |
ساکو |
در بین کردهای ایران این اسم مرسوم است. |
سانا |
آسان و راحت - گویش محلی صنعا پایتخت یمن که قهوه آن معروف است. |
سانیار |
حامی وپشتیبان ، نام یکی از قبایل کرد. |
ساوان |
سامان نام روستایی در نزدیکی سقز |
سوران |
منطقه ای وسیع در کردستان ، یکی از چهار گویش اصلی زبان کردی ، جمع سور به معنی شادی. |
سیروان |
عربی ساربان، نام رودی در غرب ایران. |
شوان |
گله بان، چوپان |
گایار |
یار بزرگ. یار قدرتمند |
گشین |
به معنای برافروخته و شعله ور شدن آتش - نام پسرانه و دخترانه |
لاوین |
نام منطقه ای مرزی در مغرب ایران، نوازشگر، آواز خواندن همراه با نوازش - نام پسرانه و دخترانه |
ماردین |
نام منطقه ای کرد نشین در ترکیه |
مانوش |
نام کوهی، نام چندتن از نیاکان منوچهر پادشاه... |
میشواک |
منطقه ای در کردستان |
نیهاد |
نهاد ، سرشت ، طبیعت ، ضمیر دل ، بنیاد ، اساس ،... |
وادیار |
اینطور که پیداست، ظاهر امر |
وانیار |
با سواد ،فارغ التحصیل - نام پسرانه و دخترانه |
ورزان |
محافظ، نگهبان ، فصلها |
ولام |
پیام ، پاسخ |
هایکا |
آرام ، مرموز ، از اسطوره های کردستان |
هلگر |
، بردارنده، حامل ، بلند نگهدارنده |
هلموت |
کنایه از کوهی که صعود به آن دشوار است |
هلورین |
ریختن چیزی از بالا به پایین |
هوار |
قشلاق ، خیمهسلطان در قشلاق |
هورامان |
منطقهایی در کردستان نزدیک |
هوران |
مرغزار کوچک در کوهستان |
هوزان |
نرگس نو شکفته - نام پسرانه و دخترانه |
هوگر |
انس گرفتن ، عادت کردن |
هیوا |
در کردی به معنای امید - نام پسرانه و دخترانه |
یکتا |
یگانه، بی نظیر، تنها، یکی از نامهای خداوند ، بی همتا |
اَسرین: سرشک، اشک. |
ارینا: آرینا، آریایی نژاد، از نسل آریایی |
اوینار:عشق و دوست داشتن در حد کمال، عشق آتشین |
ایوان: تراس ،ایوان |
آ |
آرینا: آریایی نژاد، از نسل آریایی |
آگرین: آتشین، به رنگ آتش |
آسو: افق طلایی، شفق ، هنگام طلوع خورشید، همچنین نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند. |
آلند: اولین پرتو خورشید |
آروا:نام فرشته ای در آیین زرتشت |
آسکی: آهو،کنایه از زیبایی و دلفریبی |
آوات: خواسته ، آرزو |
آوین: عشق |
آیرین: ایل زیبا |
آوینا: عشق |
ب |
باروشه: بادبزن |
بژیو: مایه زندگی، قوت |
بشدار: شریک، سهیم |
باسکار: قدرتمند، توانمند در بحث و استدلال |
بازور:نام پرنده ایی کوچک خاکستری رنگ |
بالین: کمکی دیوار و ستون، چوبی که پشت در نهند، کلون |
باوان: خانه ی پدری؛ جگر گوشه و عزیز |
بانواز: باخبر ساختن مردم با صدای بلند |
بیریوان: شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را می دوشد. |
بریا:واژه ایکاش |
بیکژ: صاف ، هموار |
بیژه: خالص ، ویژه |
بازو: نام آهنگی |
بژول: نگا «برژانگ» |
بژوین:نگا «بژوار» |
باوند:اصیل ، خانوادهایی معروف از کردها که در شمال ایران حکومتی پایه نهادند. |
بتین:قدرتمند، پرحرارت |
بچکول: کوچک |
باژوران:جنوبی ها ، طایفه ایی از کردها |
باژیر:شهر |
بایخ: پایداری، ارزش، قدر |
باوان: خانه پدری ، بابان |
باوشین: بادبزن ، پنکه |
باشن: خوب است. عالی است. |
باژیلان: محل وزش باد ، قبیله ایی از کردها که در اطراف خانقین سکونت دارند |
باستینگ: گل نو شکفته |
باشیلا: خانه به دوش |
بریار: قرار، عهد |
بشکو: شرکت سهامی |
بفران: معصوم و روپاک مانند برف |
بفرانبار:هنگام باریدن برف، نام اولین ماه زمستان، دی ماه |
باکوت: میوهایی که توسط باد ریخته باشد |
باوین: صاحب ، از قبایل پراکنده کرد. |
بتمان:نام رودخانه ای در کردستان |
بختان: بد شانسی |
بختوان: مدینه فاضله |
باغان:چند باغ میوه که در کنار یکدیگر قرار دارند. |
بزان:شکست دهنده،نام روستایی |
بزین:نگا «بهزان» |
بژدار: سهامدار، شریک |
بژن: قد و بالا |
بالین: کمکی دیوار و ستون، چوبی که پشت در نهند، کلون |
بانواز: باخبر ساختن مردم با صدای بلند |
بلواژ: آبگینه |
پ |
پرژین: حصار، پرچین ، پرچینی از گلهای ریز به دور باغات. |
پژال: جوانه نازک، شاخه های ریز درختان، جوانه نازک، شاخه های تازه روییده و ریز درختان |
ت |
تَوار: پرنده؛ نوعی ریسمان؛ نام کوهی در شمال ایران، شهرستان چالوس |
ترلان: زیبا؛ نام نوعی اسب است. |
چ |
چنور: گیاهی خوشبو شبیه به شوید، که در بعضی از مناطق کردستان می روید. |
چیمن: سرسبز و باطراوات |
چوک: چشمه |
د |
دانژه: غنچه گل نیمه باز |
دایان: سرافرازی و سربلندی |
دلینا: مطمئن |
دلنیا: مطمئن ، آسوده خاطر، فارغ البال؛ اطمینان، تضمین. |
دیلان:رقص گروهی، نوعی آهنگ؛ نام منطقهای در کردستان. |
دلوان: بانوی محبت، دختر مهربان |
ر |
روجا: منسوب به روج روز،آفتاب؛ به مجاز زیباروی و آفتاب چهره؛ روجا نام دهی در تنکابن |
راژان: جنبیدن گهواره ، خوابیدن؛ روستایی در بخش سلوانا، شهرستان ارومیه |
روجیار: آفتاب ، روزگار، روژیار. |
روژان: روزها |
روژا: آفتاب ، روزها |
روژدا: عمر و زندگی مادر؛ به مجاز فرزند عزیز و گرانمایه برای مادر |
روژبین: روژ = روز + بین = جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب، به معنی بیننده و نشان دهنده، بیننده ی روز؛ نشان دهنده ی روز؛ به مجاز راهنما و هدایت کننده به روز و روشنایی. |
روژیا:روز و روشنایی |
روژیار: روزگار |
روژینا: منسوب به روز |
روژین: منسوب به روزT تابناک و درخشنده؛ به مجاز زیب |
رویسا:چشمه آب روشن |
روناک: روشن، تابناک |
ز |
زیوین:نقره ای، نقره گون |
زریان: باد سرد، باد جنوب، باد دبور. |
ژ |
ژالانه:گیاهی زیبا و خودرو |
ژوان: میعاد ، زمان، ملاقات |
ژاوه: نوعی گیاه وحشی از تیره کاکوتی |
ژیکان: قطره ی باران به مجاز زلال و شفاف، زیبا و آرامش بخش |
ژینو:دارای زندگی؛ به مجاز زنده، زندگی، دارای حیات |
ژینا: منسوب به زندگی، به مجاز زندگی، حیات |
ژیوار: معنی:نام کوهی در اورامان |
س |
سَروه: نسیم، باد ملایم، باد خنک، ایاز. |
ساریسا:کوشا |
سارال: نام روستایی در نزدیکی سنندج |
سایان:منسوب به سایه، نام رشته کوهی در آسیای مرکزی |
سایدا: سایه مادر |
سولین: غنچه گل |
سروین: روسری و چارقد |
ش |
شانا: باد ملایم |
شوانه: گله بان، چوپان |
ف |
فرمیسک: اشک چشم |
ک |
کازیوه: سپیدی صبح که همه افق را فرا گیرد |
کانیاو: آب چشمه؛ زمینی که با آب چشمه آبیاری شود؛ گیاهی که با آب چشمه سیراب شود. |
کیژان:دختران |
کوچیار: یار کوتاه قد نگارش کردی:کۆیار |
کژال: غزال، دختری با چشمان زیبا |
گ |
گلاره: مردمک چشم، به معنی هر دو چشم هم بکار می رود. |
گلباش: از نام های رایج میان زنان کرد |
گلاریس: زلف تابیده، مویی که به زیبایی بافته شده است. |
گولی: یک گل |
گلاویژ: ستاره سهیل، به کسر گاف |
ل |
لاوین: نوازشگر، درخت بید مجنون، منطقه ای در کردستان |
لار: طناز |
ن |
ناریا:قاصدک |
نشمیل: زیبا |
نیشا: نشانه |
نیان:رفیق، شریک زندگی |
نازار: دوست داشتنی |
نینا: اینها |
و |
وچان: زمان استراحت کوتاه |
وردی: ریزش نقش، کوچک |
وانیار:با سواد |
وش:خواستن |
وشان: افشان، کاشتن، تکان شدید |
وهار: فصل بهار |
وشن: خوب است |
ونوش: گل بنفشه |
ولان: مکانی که گل زرد بسیار داشته باشد |
وناز: با وقار، متین |
وریشه:برق، درخشش |
وندا: زن و دختر باسواد |
وینا: بینا، شناخت، شناسایی |
ویان: دلربا، علاقه، محبت، عشق |
ه |
هانا:زنهار، دادخواهی؛ امید؛ بینایی؛ خواهش |
هفدن: وزن شعر |
هفیان: آرام گرفتن |
هوری: نور خورشید |
هستنوه: قیام توده مردم |
هگبه: ره آورد، هدیه سفر، خورجین |
هناو: زهره، شجاعت |
هلاله: گلی زرد رنگ خوشبو، آلاله، جارزدن، با خبر ساختن |
هلپرین: رقصیدن |
هموند: اعضاء |
هنار: انار |
هوران: آفتاب |
هوزان: یاد گرفتن |
هوما: مرغ سعادت، فرخنده |
هومان: خودمان |
هونراوه: کنایه از کلام منظوم |
هونیا: شعر |
هورشید: خورشید |
هورا: هورا به معنی غوغا است؛ در اوستایی مستی آور، نوشیدنی مست کننده، آشام مستی آور. |
هوژان: یاد گرفتن |
هیژان: ارزیدن، جنبیدن |
هوژین: آموختن |
هیلان: آشیانه، مکان آرامش |
هینا: ماهر |
هینان: آوردن |
یکمال: ثروت تقسیم نشده، دوست جانجانی بسیار صمیمی |
یکیتی: اتحاد، همبستگی |
هیدی: آهسته ، آرام، بردبار |
هیدیکا: آرام، به آهستگی، یواش |
هیمو: پاک دامن |
هیدی: آرام، آهسته، بردبار |
هیران: قرار |
هیرو: منسوب به آتش؛ آتشی و سرخ گون؛ به مجاز زیبارو. |
هیزان:نیرومند، توانا |
هیوان: ایوان، تراس |