اسم نوشته مجله سرگرمی و تفریحی

عکس نوشته،عکس پروفایل،تعبیر خواب،طراحی اسم

متن استوری پروفایل در مورد ارزوی مرگ 99

متن استوری پروفایل در مورد ارزوی مرگ
 بعد مرگم دیگه مهم نیست چراالان نیستی

روز مرگم صرفا یک چیز بهش میگم  

آنگاه مرگم دیگه اهمیت ندارد چراالان نابودی

عکس نوشته ناراحت مرگ

دلا زیرا کس نخواهد ماند دائم هم نمانی تو
گام در خیر چنانچه هستی طلب‌عمل معانی تو

گرفتم صد هزاران دانش در مویی بدانستی
چو مرگت سایه اندازد راز مویی چه دانی تو

چو کامت بر نمی‌آید به باخت فرو آبادی بدن
که در زندان شکست نیابی کامرانی تو

به چیزی معاش بایستی که نبود زین عالم لابد
که تا زیرا زین دنیا رفتی بدان زنده بمانی تو

وگر زنده به عالم باشی ای غافل در آن دانا
بمانی مرده و هیچوقت نیابی زندگانی تو

در‌صورتی‌که تو بال و پر دنیی و عقبی بیندازی
خطابت آید از پیشان که هرچ آن جستی آنی تو

بلی هر دم پیامت آید از حضرت که ای محرم
چو حی‌لایموتی تو چرا بر خویش نخوانی تو

چو گشتی زین خطاب با خبر جانت را اعتقاد گردد
که فرمان روا عالم‌افروز دارالملک جانی تو

زهی عطار کز بحر معانی زیرا مدد داری
توانی کرد هر ساعت بسی گوهرفشانی تو

بعداز مرگم….. لاشه ام رابسوزانید …می خواهم….حسرت راز خاک امدنم به دل خیلی ها بماند..

فورا بعد از مرگم…
من‌را به خاک نسپارید؛
دوستانم عادت دارا هستند که…
دیر بیایند…

اینجانب به مرگم راضیم البته نمی آید اجل اقبال بد در میان از اجل هم ناز می بایستی کشید

بعداز مرگم
تو ای خوشگل نگارم
بیا در عده خوبان بر مزارم

خدایا کی میرسه مرگ اینجانب

به آرزو این روز …روز مرگم

اینجانب تنها مرگ میخوام…

هرگاه خبر مرگم را شنیدی

در‌پی مزاری باش که بر سنگش نوشته :

معمولی بودم ، باختم !

کاش می دانستم بعداز مرگم اولی اشک از چشمان چه کسی سرازیر می گردد ، و پایانی سیاه پوش که منرا فراموش می سپارد چه کسی خواهد بود تا پیشین از مرگم جانم را فدایش کنم.

موقع مرگم بهم گفتند نهایی خاستت چیه؟؟ گفتم :یه تیکه یخ بزارید رمز قبرم چیکه کنه،…. پرسیدن چرا؟؟ گفتم آخه کسی رو ندارم رمز قبرم زاری کنه سلامتیه بی کسا

واسه مرگم دست به داعا بشین

عکس های متن دار راجب مرگ

عکس نوشته مرگ و مردن

تو بیمارم کردی …..و تو منجر مرگم ….  

عکس نوشته اندوهگین راجب مرگ

عکس نوشته مرگ و مردن

عکس نوشته اندوهگین برای مرگ عزیز

عکس نوشته مردن

عکس نوشته ناراحت درمورد مرگ

دانی تو که مرگ چه می باشد از بدن رستن
یعنی قفس بلبل جان بشکستن

بلندشدن از دو کون و خوش بنشستن
از خود برش دادن و بدو پیوستن

♥♥♥

عمری که ز رفتنش چنین بیخبرم
بگذشت چو باد و پیری آمد به سرم

شد روز جوانی و درآمد شب مرگ
وز بیم شب ابتدا خون شد جگرم

♥♥♥

چندان که ز مرگ می بیان کنم دل را
تنبیه نمی‌اوفتد این غافل را

اختلال سفری میباشد ای دل غافل در پیش
چه ساخته‌ای این هجرت اختلال را

♥♥♥

ای باقی مانده به جان این جهانی زنده
تا کی باشی به زندگانی زنده

زیرا زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده

♥♥♥

مرگ میباشد خلاص فهمیده فانی را
درهم چه کشی ز مرگ پیشانی را

گر مزبله بدن تورا مرگ رسید
با مرگ چکار جان تو با جانی را

♥♥♥

گفتی تو که مرگ چه می باشد ای بصیرت
مرگ آینه فضیحت و رسوایی

یک ذره گر این حدیث برجانت تافت
با خود ببردت که نبود آنجایی

♥♥♥

زیرا بسیارست ضعف در ایمانت
هیچ گاه نبود حدیث مرگ آسانت

یک سری مگری ز مرگ چنانچه جان داری
کان می‌می بایست که گشوده خندد جانت

♥♥♥

زیرا مرگ در افکند به غرقاب ترا
با خاک پیروزی با دل پرتاب ترا

زیرا گور ز پیش داری ومرگ از پس
زیرا میاید در‌این در میان خواب ترا

♥♥♥

در فهمیده مرگ زندگانی بدور میباشد
در سختی دنیا ثروت معانی بدور میباشد

خوش باش که به دور مرگ نزدیک رسید
شکست کش که کامرانی بدور میباشد

عکس نوشته اندوهگین برای مرگ

عکس نوشته مردن

عکس نوشته های ناراحت راجع‌به مرگ

معاش یعنی ارزوی مرگ. مرگ ارزو

چنان دل کندم از عالم که شکلم،صورت تنهایست.ببین مرگ منرا در خود،که مرگ اینجانب تماشایست

عکس نوشته خیلی ناراحت مرگ

چرخ مردم خوار در صورتیکه روزی دو مردم‌پرور میباشد
وجود ندارد از شفقت مگر پرواری وی لاغر میباشد

زان فلک هنگامه می‌سازد به بازی خیال و خاطر
کاختران زیرا لعبتانند و فلک زیرا خیمه میباشد

آخر و عاقبت هنگامه وی سرد خواهد شد از آنک
مرگ این هنگامه را زیرا وامخواهی بر در میباشد

در عالم منگر اگرچه عمل و باری نتایج میباشد
کاخرین روزی به رمز باریش مرگی درخور میباشد

دل منه بر سیم و بر سیمین بران دهر از آنک
گزاره تحت زمین مالامال لعبت سیمین بر میباشد

نگاه کن اندر خاک و مگذر همچو باد ای بیخبر
کین تمامی خاک زمین خاک بتان دلبر میباشد

ملک فهمیده را نظامی وجود ندارد در معیار مرگ
سنجدی سنجد چنانچه خویش فی‌المثل صد سنجر میباشد

صد هزاران سروران را راز در‌این ره گوی شد
در چنین ره‌ای سلیم‌القلب چه جای راز میباشد

در چنین ره گر نداری بار بر عمیا مرو
کین رهی بس کشنده میباشد و وادیی بس منکر میباشد

دم مزن دم درکش و یار و همدم مجوی از بهر آنک
تا ابد یک‌یک دم قدمت تو یک‌یک گوهر میباشد

مرگ حق میباشد

زیرا همی به زمین خورد مرگی هر دوره
لباس شد در بخیه صد پاره نهان

♥♥♥

عمل خویش در زندگانی کن به برگ
زانکه نتوان کرد کاری روز مرگ

♥♥♥

زنده بی مرگ اکثری بود
گر بمیری زنده این کاری بود

♥♥♥
عکس نوشته های اندوهگین مرگ

هرکه وی یکدم ز مرگ تاءمل داشت
زیرا تواند ظلم کردن پیشه داشت

♥♥♥

زیرا ترا مرگست و حریق پیش در
ظلم تا چندی کنی زین اضافه

مرگ گوئی وجود ندارد جانت را تمام
کاتشیش از ظلم در می بایست همیشه

♥♥♥

قدمت چه می‌باشد از مرگ خارج زیستن
مرگ از پس کردن اینک زیستن

عیش چه می‌باشد از معاش مرده شدن
پیش هر دردی پس پرده شدن

♥♥♥

هرچه در جهان خیالت آن بود
تا ابد شیوه وصالت آن بود

فعالیت بر خویش از امل کردی دراز
بند کن پیش از اجل از خود گشوده

ورنه در مردن خیر سهل وآسان باشدت
هر نفس مرگی دگر سان باشدت

پاراگراف در گشوده و فرو کن پای راست
گر کفن را هیچ نگذاری رواست

بر مزارم فغان کن اشکت من‌را جان می دهد….زاری هایت بوی عشق و علاقه و بوی باران می‌دهد…..دست بر قبرم بکش تا شم کنی مرگ من را…….دست هایت درد هایم را تسلا می‌دهد

عکس نوشته ناراحت مرگ مامان

عکس نوشته اندوهگین در رابطه مرگ

عکس نوشته اندوهگین مرگ اخوی

مرگ اینجانب روزی فرا خواهد رسید در بهاری پر‌نور از امواج نوروفروغ در زمستانی غبار آلود و به دور یا این که خزانی خالی از فریاد و پر نمک مرگ اینجانب روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روز ها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار سیرتکامل هایم همچو مرمرهای سرد یک دفعه خوابی من را خواهد ربود اینجانب تهی خواهم شد از فریاد درد میخزند آهسته روی دفترم دستهایم سوای افسون شعر حافظه می نشانه که در دستان اینجانب روزگاری شعله میزد خون شعر خاک می‌خواند من را هر دم به خود می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم آخر شب گل به روی گور غمناکم نهند آنگاه اینجانب ناگه به یکسو می‌روند پرده های تیره دنیای اینجانب چشمهای ناشناسی می‌خزند روی کاغذها و دفترهای اینجانب در اتاق کوچکم پا می نهد آنگاه اینجانب، با خاطر اینجانب بیگانه ای در بر آینه میماند به جای تار مویی نقش دستی کتف ای می رهم از خود و می‌مانم ز خود هر چه بر جا باقی‌مانده ویران می‌شود روح اینجانب زیرا بادبان قایقی در افقها بدور و مخفی میگردد می شتابند از پی هم بی شکیب روز ها و هفته ها و ماهها دیده تو درانتظار طومار ای خیره می ماند به دیده راهها لیک دیگر پیکر سرد منرا می فشارد خاک دامنگیر خاک بی تو به دور از ضربه های قلب تو قلب اینجانب می پوسد آنجا تحت خاک ابعاد اسم من را باران و باد قابل انعطاف میشویند از رخسار سنگ گور اینجانب گمنام می‌ماند به رویه سوای افسانه های اسم و ننگ

عکس نوشته اندوهگین مرگ پدربزرگ

آخ آخ ازاین دل لعنتی لامصب خلل وغصه چنان بهم چسببیدن ک انگارب غیرازمن کسی روندارن لامصب گردیده عشقم ،نفسم ..تمامی کسم /روانیم کردن دیگه////خدایاقربونت برم دورت بگردم پیش مرگ بندهات احساس عینی دیگ امتحانم مکن پروندمو بزارزیربغلم دیگ به خودت قول تحمل ندارم

عکس نوشته ناراحت مرگ بابا

تکلیفم پر‌نور میباشد ؛ خاموش می شوم شیرینم … فرهاد وار اینبار می بایست به جای کوه ، دل بکنم ! بله دست تو در صورتیکه بود ، دست اینجانب درجیبم نبود وبدان قلب اینجانب هم مثل ساعت بارفتنت از عمل می افتد رفتنت باروزهایم کاری نکرد اماشبهایم ….کاش سعادت هم مانند مرگ حق بود کاش…!!
عکس نوشته ناراحت مرگ خواهر

عکس نوشته ناراحت مرگ عزیز

مگه تو نگفتی عاشقا برات عزیز ترن پس بگو فرشته مرگم نیاد دوربرم

خواجه تا یک سری اکانت زر و دینار کنی
فایده و سرمایه آیین بر رمز بازار کنی

شب عمرت بشد و صبح اجل نزدیک میباشد
خویشتن را گه آن وجود ندارد که بیدار کنی

چه است این عجب و تفاخر به عالم مستقر باش
یک‌سری با صد اینجانب و اینجانب سیم و زر اظهار کنی

پنج روزی کلیه کامی ز دنیا نتایج گیر
سرنوشت هم راز مالامال کبر و غرور نگونسار کنی

آن خیر کام میباشد که ناکام بجا بگذری
وان خیر برگ میباشد که بر جان خودش توشه کنی

عده تو توشه گنه باشد و دیوان سیاه
خیر هم انتها تو خوشی اسم سیه توشه کنی

زیرا همی دانی کت منزل لحد خواهد بود
منزل را نقش چرا بر در و دیوار کنی

سهو کارا به تک خاک همی بایستی خفت
طاق و تراس به چه تا گنبد دوار کنی

مرگ در پیش و اکانت از پس و دوزخ و جهنم در راه و روش
به چه شور خرفا خنده بسیار کنی

تو که بر روبه مسکین بدری پوست چو سگ
عنکبوتانه کجا پرده احرار کنی

این تمامی دانی و کارت کلیه بی وجه بود
خویش ستم معدود کن در حالتی‌که منع ستمکار کنی

به شیوایی ببری گوی ز میدان حرف
لیک خویش را به ستم بیهده رهوار کنی

خود و هم محلی تو گرسنه وز لبریز طمعی
نفروشی به کسی غله در انبار کنی

لباس در تنگ و دلت تنگ و در فکر آن
تا دگر ره ز کجا خرقه و دستار کنی

بر ضعیفان نکنی رحم به یک قرص جوین
وانگه از ناز به مرغ و بره پروار کنی

مستراحی میباشد عالم و اهل دنیا کناسند
به تعزز سزد ار در همگی نظار کنی

نافه داری بر هر کم آب دمانی مگشا
اولیه آن به که طلبکاری عطار کنی

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی