اسم نوشته مجله سرگرمی و تفریحی

عکس نوشته،عکس پروفایل،تعبیر خواب،طراحی اسم

50 متن و جملات و اشعار عاشقانه 99

50 متن و جملات و اشعار عاشقانه

در این مطلب برای شما 50 متن و جملات و اشعار عاشقانه آماده کردیم دوستان نظرات خود را برای ما کامنت کنید.

میگردد امشب در میان ِ لحظه های عاشقی

دست در دستان ِ اینجانب ، دعوت به یک رقصم کنی

امشب از لبهای خویش جای شراب ِ قرمزی

مرده ام ، شاید که شد با بوسه ای “هستم” کنی!

علاقه یعنی در تو اینجانب مفهوم نحس
علاقه یعنی با تو اینجانب دریا نحس
عشق و علاقه یعنی قطره ای بر گل جلسه
علاقه یعنی مهر تو بر دل گردهمایی
عشق و علاقه یعنی سیب سرخ انتظار
عشق و علاقه یعنی بی تو ، اینجانب امری محال
علاقه یعنی یک سبد بوی فصل بهار
علاقه یعنی بیقرار بیقرار

دلتنگ گردیده ام
نمیدانم ! شاید برای تو
یا این که شاید برای دیروزهایی که باتو سپری شد
از ایـــــنجا
صدایت میـــــکنم !
تو از آنــــــجا بغلم کن !
دلــــم گرفــــته

صدایم کن،نگاهم کن، که عشقت کرده ویرانم
دو چشمان قشنگت ، آتشی افکنده بر جانم
تو ای مه روی زیبایم ، بکش دست ناز و نوازش را
که همچون بره آهویی ، دوچشمت کرده حیرانم

گهگاه نفس به تیزی چاقو میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر می‌شود

گویی به خواب بود جوانیمان سپری شد

گهگاه چه زود فرصتمان دیر می گردد

کاری ندارم آنکه کجایی چه می‌کنی

بی علاقه رمز نکن که دلت مسن می‌گردد

 

نکند صبح شود جای تو خالی باشد؟
بوی بو تو تنها بر بدن قالی باشد؟

انقدر دلهره دارم که جناب محافظ
گفته بیدار نحس،کاش که فالی باشد

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادی
کاش که اخر این فال هم عالی باشد

سالهایی که در آن نابودی از بس شب بود
کاش امشب که تو هستی قد سالی باشد

با نگاهت عاشقم کردی،‌ دلم کم عقل شد
خنده بر لب شاعرم کردی دلم خل وچل شد

گفتم آیا می شود با یک نگاه دلداده نحس ؟؟
خنده بر این پرسشم کردی دلم ، خل وچل شد

اینجانب نگاه آخرت را عشق و علاقه مضمون‌ می کنم
ای زلیخا یوسفم کردی دلم روانی شد

با نگاهت دیده اینجانب مشتاق باران می گردد
ای تو باران نرگسم کردی دلم خل وچل شد

اینجانب بهارم یک ب یک از بودنم نادر می‌شود
بگذر از این،‌ عاقلم کردی دلم روانی شد

دوستت دارم
به زیبایی شکوفه ای
به لطافت باران
فصلهارا با تو گام می‌زنم
به فصل بهار می‌رسم
کنارش می مانم
باتو پرواز را می‌آموزم
من را به اغوشت ببر
به پهنای ابرها
به شاخه درختان فصل بهار
آرزو را به اینجانب بده
بی قرارتم صرفا قرار اینجانب

فصل‌زمستان باشد و…
برف باشد و…
سوز باشد و…
نیمکت
بوستان
منجمد باشد و…
تو
در کنارم…
با وجوده اینهمه گرما
وسیع ترین دروغی که
می شود به آن خندید
سرد بودن هواست !!!

شیرین خیس از آنی که بیان‌کنم عسل هستی
در حرف عشاق تو ضرب المثل هستی

در فعالیت عالم نه ندیدم ، به تمامی قدمت
دیدم ز دو چشمت که تو خیرالعمل هستی

دلداده کشی تو تمامی جا شهرهء شهر میباشد
مبهوت ازآنم، که توشاید اجل هستی

ابروی تو هدف گردیده، شعر بیان‌کنم
در صفحهء قلبم، توچه خوشگل غزل هستی

چشمانت را
می بوسم
که گریسته اند برای عشق و علاقه

لبانت را
که بدون صدا کرده اند برای علاقه

وگونه هایت را
که از عشق و علاقه داغ میباشد

برای دل بی تابت البته
چه میتوانم کرد
جز دوست داشتن تو..

عکس نوشته عاشقانه قلب اینجانب جنس تو

برایت
هر شب
عاشقانه خیس می نویسم
تا تمامی تب نمایند
در حسرت داشتن
معشوقه ای
مشابه تو ….

کاش “خیالت ”
هر “شب” مهمانم نبود

این پریشان حالی و
دیوانگی با ” اینجانب” نبود …!

دلتنگ شدن احساس نبودن کسی ایست که . . .
تمام وجودت به یکباره تمنای بودنش را می‌نماید . . .

خسته ام… از تـــــو تایپ کردن…!
مقداری از خویش می نویسم
این “منم” که،
دوستت دارم…!

ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟!
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ
ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﺪ
ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯾﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ …

دوستت دارم ،
ای شکوه موج ، ای غران بر دل حاشیه دریا خاموش ،
ای فصل بهار دل دلتنگ اینجانب …

دوستت دارم ،
بی عذر و بهانه ،
با شوقی کودکانه ، بی آلایش خیس از خموشی ، عاشقانه …

دوستت دارم ،
قدر شم دل پروانه ها ، قدر دلتنگی گل ، وقت ابتدا خزان ،
دوستت دارم … دوستت دارم …

عکس عاشقانه دختر و پسر

کاش همسرم بودی
و در آشپزخانه‌ی کوچکمان
خوراک پاره ای میسوخت
شیر رمز می‌رفت
یک پیش دستی چینی میشکست
یک جام کریستال هم
از به عبارتی فرانسوی‌های اصل !
اینجانب
مثل مردهای قدیم
بخشید میزدم:
حواست کجاست خانوم؟!
و تو
آهسته و با لبخند میگفتی
به تو آقا …

خوشبخت ترینم که
تو یارم هستی ،
هر لحظه و همواره
کنارم هستی….

ای علت خنده های
مستانه ی اینجانب…..
تورونق بستان بهارم
هستی…!!!

ﺩﻭﺳــﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﺳﺖ

ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻧﯿﺴﺖ

ﺧﻠﻮﺹ ﺍﺳﺖ رﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ

ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭﺑﻼ‌ﻫﺖ ﻧﯿﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﻢ

بی ﺭﯾﺎ ﭘﺎﮎ ﻭﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭجـود

دوســــت شــدنـ اینجانب و تـو

شایـد تصــادفی باشــہ

امــــا

جــــدا کـــردنمـــــون

کـار هیچکســی نیــست

تمـامِ دلخوشے هایم
تو هستے
همانےکہ
بہ قلبِ اینجانب نشستے
همانے کہ شدے
“دار و ندارم”
تو‌را با جان و قلبـــــم
“دوست دارم

عقربہ ها
بہ سرعت برق و باد در گذرند

عجلہ کن
وقت تنگ میباشد
همین هم اکنون بہ آنکہ دوستت دارااست
بگو
دوستت دارم
بگو
دلم برایت مے تپد
بگو
مے خواهمت
داراست دیر مےشود
عجلہ کن

تو در حالتی‌که رویای اینجانب باشی…
هر دوره بیایی…
ساعت عاشقی ست…
اینجانب…هر شب
ساعت را
رأس رویای وارد شدن تو کوک می‌کنم!!!

از «تو» ممنونم
که دوستت دارم!
تو، میتوانستی گونهِ دیگری باشی،
جوری که…
هیچ گاه نتوانم دوستت بدارم…!

ما در حوزه‌‌های متعدد معاش نمی‌کنیم،

حتی روی کُره‌ی خاکی هم معاش نمی کنیم.

مکان حقیقی وواقعیِ معاش ما

قلب افرادی‌ست که دوستشان داریم…

‏صبح یعنی
اینجانبِ خل وچل
در آغوش تو بیدار نحس
تو بخندی به منو
میخِ همین
خنده کِشدار نحس

ڪم باش !

ابدا هم نگرانِ

ڪم شــدنت نباش

آنڪــس ڪـــه اگـــــر

ڪم باشی گُمــــت کنــــد

همانیست ڪه در شرایطی که زیاد باشی

حیفـــت می ڪــند

شعرهای عاشقانه خوشگل و نو

آنقدر من‌را از رفتنت
نترسان قرار وجود ندارد

مدام بمانیم !
روزی همگی رفتنی اند

ماندن به پای کسی
معرفت می خواد خیر عذر

در خیالم با خیالت
علاقه بازی می‌کنم

عشق و علاقه اینجانب میان تا کجا ها
صحنه سازی می کنم

دوستت دارم چه
بیداری چه خواب

روز و شب از خاطرت
مهمان نوازی می کنم.

غریبانه شکستم

اینجانب اینجا تک و فقط…

دل خسته ترینم…

درین کناره عالم…

ای بی خبر از علاقه…

که نداری خبر از اینجانب…

روزی تو آیی…

که نمانده اثر از اینجانب..

زیباترین شعرهای عاشقانه

نگات احساسّی به اینجانب میده
یه احساسّی که جنون داره

یه تصویرِ قشنگی که
زمین از آسمون داره

یه حالی که تنها از تو
دلم می خواد و می گیره

چه خوبه پای علاقه اینجانب
تنها پای تو درگیره

برای با تو بودن

خیر مهلت می خواهم خیر عذروبهانه

توهمیشه درقلبم ماندگاری

اینجانب وتو زمانی کنار همیم

قشنگترین ادغام دنیاییم.

عشقت را از دورترین
مسافت هم نظاره گر باش..
شاید کنارش نباشی
البته وی کماکان دیده انتظار
توست..
یقین کن علاقه را..
تعهد داشته باش..
هرچند مسافت بین
شما باشد..

گفته بودم که به دریا نزنم دل البته
کو دلی تا که به دریا بزنم یا این که نزنم…!

《دعــۅا》 میـڪنیم

《بحـــث》 میـڪنیم

《قـــــهر》 میـڪنیم

《ݪــــج》 میـڪنیم

امـا با دنیـا همـــۅ 《عــۅض》 نمیـڪنیم

امشب برایت مینویسم

“دوستت دارم” با تمام “احساسم”
“دوستت دارم”
به اندازه ی “دلتنگی های” عاشقانه ام
“دوستت دارم”
عمیق خیس از بی قراری هایم

تو زیباترین حادثه زندگیمی

تو دلیله خنده هامی

تو روز و شب و

هفته وسالهامی

تو تموم لحظه هامی

علاقه گهگاه آسیب و گهگاه مثل مرهم

می گردد

علاقه گهگاه ننگ و گهگاه، رقص درفش

میگردد

عشق و علاقه گهگاه شوکران تلخ و گهگاه زیرا

عــــــــــسل
گاه شیرین میگردد ، گهگاه آکنده از اندوه

می شود……

روحم را
با تداوم نگاهت
به شبانه هایم
بند می‌کنم
اطراف چشمانت
بی صدا مخملین شب را
میشکند
و….عشق و علاقه….
هزار و یکشب خاطراتت را
مقدمه می نماید

انتهای صفر

یعنی بی غایت

پس بدان

علاقه اینجانب مرز نمی شناسد

بالاتر از هر فرضی

سوگنـد به نامت که تـو آهسته منی

در نهانخانه جانم گل بی خار منی

سوگنـد به نامت که تـو آهسته منی

ذیل رگبـار زمان تـو تنها یاروهمدم منی

یک شب به تمام مردم شهر
اثبات میکنم…

با خاطرِ تو تا صبح
اینجانب در خواب

بیدارم…

شعر و عکس نوشته عاشقانه تازه

هنوز
ازمن روزتولدم رامی پرسی
پس آن چه راڪه نمی دانی
بنویس؛
روزعاشق شدنم به تو
روزمیلادِاینجانب میباشد …

چشمانت چه خوش

آهسته مینماید

بی قراری های

بی تاب گردیده ی

دلتنگ تنهایم را

در انتهای نگاهت

کلبه ای خواهم ایجاد

تا نگویی :

“از دل برود هر آنکه از چشم برفت

با نگاهت غزلی شالوده گذاری کردم

با لبت بر غزل آرایه گذاری کردم

غزلم را بعداز این علاقه نمی سوزاند

به غزل با مژه ات سایه گذاری کردم

مــی دانـــی

اگـــر هنوز هم

تو را امید میکنم

برای ِ بـی امید

بودن ِ اینجانب وجود ندارد

شــایـــــد…

آرزویــی زیبـــاتــر از

تــو ســراغ ندارم

با نامِ کسی
درصورتی که دلی می لرزد

حالیست که بر
همگی عالم می ارزد

این کلامِ من‌را
صرفا کسی میفهمد

که عشق و علاقه به
نازِ دلبری می ورزد

سودای تو از سرم به در می‌نرود
نقشت ز برابر لحاظ می‌نرود

افسوس که در پای تو ای سرو جاری
رمز می ‌رود و بی‌تو به راز می‌نرود

منرا حریق بزن اینجانب
سوختن رادوست مى دارم
اینجانب ازققنوسهاآموختن
رادوست مى دارم
به شب آویختم فانوس
زرین خیالم را
غزل در نصف شب افروختن
رادوست مى دارم

دستــــــــــم نگارگری بلد وجود ندارد

امــــــــــا

دلــــــــــم برایت مالامال میکشـــــد

گل شوی در گلشن عشقم ، باغبانت

میشوم

در بیابان داغ و سوزان ، سایبانت

میشوم

صورت نمایی بر اینجانب دلداده در میان گل رخان

قدمت نوحی را بگیرم جاودانت میشوم

زمانی تو باشی ؛ معاش برایم زیباست ؛ عاشقی برایم با معناست !

زمانی تو باشی ؛ قلبم بی آرزوست ، ای فقط آرزوی اینجانب در لحظه های تنهایی !

هنگامی تو عزیز دلم باشی ؛ همدمم باشی ؛ راز پناهم باشی ؛ طلوع آفتاب برایم ابتدا یک روز مالامال خاطره دیگر با تو میباشد !

تو هستی ، برای اینجانب هستی ، تا آخرش تمامی هستی ام هستی !!!
درحال حاضر اینجانب هستم و یک علاقه تمیز در قلبم !

هنگامی تو باشی ؛ علاقه در وجودم مدام زنده میباشد ، میتپد قلبم صرفا برای تو و می گذرد لحظه ها به حافظه تو و می‌ماند برای مدام یک عشق و علاقه جاودانه در قلب هایمان !

زمانی تو گل اینجانب باشی ؛ باغچه خشگ قلبم بهاری می گردد ، این دل از بو و بوی تو مملو از محبت و صفا می‌شود !

زمانی تو عشق و علاقه اینجانب باشی ؛ این چشمها برای دیدن تو بی قرار و بی تاب می‌گردد ، حضور تو در کنارم صرفا امید میشود !

زمانی تو همدمم باشی ؛ دیگر تنهایی با اینجانب بیگانه میشود ، ناراحتی و غصه های عالم در قلبم فراری می‌شوند !

تو باشی ؛ عزیز دلم باشی ؛ عشقم باشی ؛ عالم برایمان فردوس دائمی می گردد !

زمانی تو باشی ؛ هنگامی تو همگی زندگیم باشی ، این دل فدای قلب مهربانت میگردد ، چشمهایم مدام درانتظار دیدن فیس ماهت میشود !

هنگامی تو باشی ؛ اینجانب نیز هستم ، چون تو باطن قلبم هستی !

پس با اینجانب باش ای علاقه جاودانه ام ؛ بیا تا با هم بخوانیم موزیک عاشقانه ام را که برای تو سروده ام !

ای تو که بی تو بودن برایم خواب مستمر میباشد !

می‌ترسم ….

چنانچه روزی باد دفتر کار شعرهایم
را با خویش برنده شود
تمام مردمان این شهر عاشقت بشوند

یک لحظه در‌حالتی که دیده تو
جادویم کرد

تا روز ابد اسیر
آهویم کرد

اینجانب ، شعر سرا یک مشت
رباعــی بودم

چشمان تو آخر و عاقبت
غــــزل گویم کرد

خیلی ها
دوست دارا هستند
جایِ انسان پر اسم و رسم ها
سیاستمدار ها
و یا این که پزشک معالج، مهندس ها باشند
اینجانب ولی
دلم می‌خواهد
جایِ کسی باشم
که تو
عزیزم صدایش میزنی…

من را پاسخ می‌کند
خموشی چشمهای تو
و گشوده تنگی نفس
و گشوده هم هوای تو …

مجدد
می‌زند بدین رمز جنون گرفته ام
مجدد انقلاب اینجانب…
مجدد کودتای تو…

اعتبار آدمها بہ حضورشان وجود ندارد .
بہ دلهرہ اے میباشد ڪہ در نبودنشان
حس مے شود ..
بعضے از نبودن ها را
هیچ بودنے پُر نمے ڪند…

چنان مشتاقم ای دلبر

به دیدارت که از هجران

برآید از دلم آهی

بسوزد هفت دریا را….

عاشقانه ها

.زمانی کنارمی

جـایی بـرای هیچ شتابی وجود ندارد !

مقصد همین حضور اینجانب و توست

نصیب این بود
که اینجانب با تو معاصر باشم

تا در‌این
قصــه مالامال حادثــه
حاضــر باشم

حکم پیشانی ام این بود
که تو گم شوی و

اینجانب بـه دنبال تو یک
قدمت مسافـر باشــم

بهروزی یعنی:
مدام آدمایی تو زندگیت باشن
که افسوس بخورے چرا زودتر باهاشون آشنا نشدے

غیر از تو بر این دل اثر رهگذری وجود ندارد

جز خاطر تو بر برگه ذهنم خبری وجود ندارد

بی تامل تو و اسم تو و حالا و هوایت

بر قامت این مرغ دلم بال و پر و پری وجود ندارد

بسکه آن دلبر شیدا کش ما میباشد حسودوبخیل
بر خیابان دلم کاشت دو تا تیر عمود

زده بر یک راز آن تابلوی یکطرفه
بر راز دیگر آن تابلوی ممنوع ورود

آدرس قلبت را هیچ زمان از حافظه نبرده ام
فرسنگها هم بدور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت…
کنار رویا هایم
دستهای دلواپسی ام را
قفل می‌کنم به بودنت…
تو…
به عبارتی جان منی…
که گهگاه میرسی به لبهایم….

مثل یک طفل لج باز ؛
تنها می‌گویم
اینجانب تو را
گشوده تو‌را
گشوده تو‌را میخواهم

 

سعادت یعنی

یه نفر باشه که بخاطر تو

ضربان قلبش بره رو هزار

همان طور که خورشید

هیچ وقت از تابش گشوده نمی ‌ایستد

قلب اینجانب نیز هیچ گاه از دوست داشتنت

دست نخواهد کشید

پایان چه نماید با دل اینجانب دانش طبی

زمانی که به دیدار تو بسته ضــربانم

تمام دلخوشی هایم تویی
دارو ندارم
تورا با جان و قلبم
دوستت دارم

براے وصال بہ تو
هر چقدرم مشقت بار باشہ و ارتفاع بڪشہ
شکیبایی میڪنم زیرا این علاقه
قیمت موندن و داره…
زیرا اینجانب تنها با تو خوشبخت‌ترینم…

تورا با پنج حسم میخواهمت
عطر می کنم موهایت را
لمس می کنم دستهایت را
دیده می‌دوزم به دیده‌هایت
گوش می‌دهم به صدای نفسهایت
و طعم می کنم لبهایت را

ممنوع الخروج کرده ام …!

خویش را ….

از شهری که هـوایـش …؟

پُر از بوِ ….

“نفَـس”های توست ……..!!!

دوستت دارم
تو مدام با اینجانب بمون
این شم و از نگام بخون
تو رویای عشق و علاقه منی
دوستت دارم اینو سوای

برای لمس روشن بختی
داشتن
دستهایت
کافیست

منتخبی از شعرهای عاشقانه ناراحت

گزیده شعرهای عاشقانه

آنگاه زمان ها که آمد مثل اینجانب شیدا نبود
گرچه شیفته بود البته دلداده کهن نبود
یا این که برایش مثل یک بازیچه بودم یا این که که‌این
مرد شعر سرا، دختر زیرا ماه را سزاوار نبود
دوستش دارم هنوز و دوستش داراست البته
حیف با اینجانب هیچ گهگاه نازنین راست گو نبود
از به عبارتی نخستین در حالتی که می اعلام‌کرد هم اکنون یحتمل
مرد شعر سرا این تمامی وارونه و دل دق نبود
از به عبارتی اولیه در‌صورتی‌که می خاطرنشان کرد دلداده است اکنون
شعر سرا این عاشقانه یار و همدم هق هق نبود
از به عبارتی اولیه در شرایطی که می اعلام کرد عشق و علاقه اش نیستم
قلب اینجانب هم احتمالن مثل الآن شق نبود
از به عبارتی نخستین در حالتی‌که می اعلام کرد میرفتم کنار
گرچه شیدا بود شعر سرا، لیک بی منطق نبود
اکنون اینجانب مثل کسی میماند آن گهگاه که در
در میان اقیانوس ماند و پیش وی قایق نبود
علاقه دزدی را بلد بودم اما افسوس که
مثل مرد ایده آل اش اسم اینجانب دزد نبود

هارون بهیار

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

گزیده شعرهای عاشقانه

پروانه ها در اینجانب مجدد گرم پروازند
آوریل و فروددین ماه و می در حالا آغازند
کاج و صنوبرهای شیدا در کنار گلشن
با سروها و تاک های مست و طنازند
ارکیده های گوش ماهی و شقایق ها
دارا هستند در گلشن کناری علاقه می بازند
درنای قطبی و پرستوهای دریایی
با سارهای صورتی درگیر آوازند
گنجشک ها و یاکریمان و قناری ها
سرگرم تمرین روی یک سمفونی جازند
بر سقف ایوانم پرستوهای شیفته گشوده
با علاقه با خار و خسک ها آشیانه میسازند
بر کنار دریا روحم هـزاران قـو روانند و
گردن کشان تا قلب دریا پیش میتازند
احساس میکنم تو، گشوده اینجایی که اینگونه
کون و مکان شیدا گردیده اند و نغمه پردازند
شم می‌کنم رد نفس های بلندت را
بر گردنم پروانه ها در درحال حاضر پروازند

حمیده غلامی

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

گزیده شعرهای عاشقانه

کفش‌های سیاه اینجانب
با لکه‌های کهنه‌گی‌ شان
با ترک‌هایی که باران را
به جوراب‌های اینجانب لینک و پیوند می‌دادند
چه‌قدر دنبال تو آمدند
چه‌قدر صبورانه چشم به راه ماندند
برای شنیدن صدای کفش‌هایت
بر سنگ‌فرش بوستان پرت کنار وسیع‌منش
چه‌قدر رج زدند آن خیابان خاطره‌خیز را
برای تلاقیِ کوتاه نگاه‌هامان
که مدام ختم می شد به اخمِ تو
و اینجانب چه ظالمانه از حافظه بردمشان
با خریداری کردن کفشی تازه
کفشی که زیبا بود
ولی نمی‌توانست تازی‌وار ردت را عطر بکشد
و گم شدم با کفش‌های نو‌ام
در خیابان‌هایی که به تو نمی‌رسیدند
بل‌که هنوز
در کنج انبار آن منزل‌ی کهن
جفتی کفش سیاه کهنه باقیمانده باشد
که نمکی‌ها هم
روی خوش به آن ها نشان نمی‌دهند
می بایست مجدد بپوشمشان!
شاید آن کفش‌ها هم‌چنان
روش وصال به تو‌را بلد باشند

یغما گلرویی

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

گزیده شعرهای عاشقانه

یک روز،
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوه ات را مهرورزی می‌کنی
در تراس فصل‌پاییز
و به شعرهای شاعری می اندیشی
که در جوانی ات شیدا تو بود
شاعری که در‌صورتی‌که زنده بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به اول برف فصل زمستان تشبیه نماید
و در چین بدور چشمانت
حروف مقدس نقش گردیده
بر کتیبه های دیرین را بیابد…
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
نوا ی من‌را از رادیو خواهی شنید
در برنامه ی “مروری بر آوا های سابق” شاید
و توشه دیگر به خاطر خواهی آورد
سطر هایی را
که به صله ی یک لبخند تو نوشته شدند
تو من‌را به خاطر خواهی آورد بی تردید
و این شعر
در آن روز
جدید ترین شعرم
برای تو خواهد بود…

یغما گلرویی، کتاب باران برای تو می بارد

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

گزیده شعرهای عاشقانه

سرگرم تو بودم که نمازم به قضا رفت
در اینجانب غزلی درد کشید و رمزِ زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
میان غزل اسم تورا بخشید زدم، اعطا کرد
آنگونه که تا آن رمز این کوچه صدا رفت
خارج زدم از منزل یکی از پشت سرم اذعان کرد
این وقت شب این شعر سرا کم عقل کجا رفت !؟
اینجانب بودم و بازهد به دوراهی که رسیدیم
اینجانب سمت شما آمدم وی سمت پروردگار رفت
با کتف شبی راهی زلفت شدم البته …
اینجانب گم شدم و کتف پی کشف طلا و جواهرات رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و … گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟
می خواست بکوشد به بیماری آلزایمر ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت …

محمد سلمانی

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

گزیده شعرهای عاشقانه

مادرم شعر سرا وجود ندارد
در ازای نصف غزل های دنیا را گفته
شعر را میفهمد
مادرم قافیه‌ی لبخند میباشد
وزنِ حس
ستونِ بودن
مادرم مثنوی معنوی میباشد
حفظ کننده و سعدی و خیام و نظامی …
به هیچ وجهً
مادرم شعرترین منزوی میباشد
اینجانب رباعی هستم
خواهرانم غزل‌اند
پدرم شعر سفید
منزل‌ی ما شب شعر
صبح، بیدل داریم
با مقداری نان و پنیر
ظهر، سهراب و بو ریحان
شب، رهی یا این که قیصر
مادرم شعر سرا وجود ندارد
در قبال نصف غزل‌های دنیا را گفته
محل کار شعرش: آب
ناشرش: آیینه
و محل توزیع: منزل‌ی کوچک ما …

رضا احسان پور

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

گزیده شعرهای عاشقانه

روی پیشانی ام سیاه گردیده
دستمال ِ سفید مرطوبم
دارم از دست می‌روم البته
نگرانم نباش ، اینجانب خوبم !

هیچ حسی ندارم از بودن
تیغ شم می نماید جنونم را
دارم از دست می دهم به‌تدریج
نهایی قطره های خونم را

در صف ِ جبر خاک منتظرم
اختیار دوره به اتمام برسد
معاش مثل فحش ارزان بود
مرگ می بایست گران به اتمام برسد !

از سرم مثل آب می گذرد
خاطراتی که تلخ و شیرین میباشد
معاش را به خواب میبینم
مرگ ، تفسیر ابن سیرین میباشد !

در سرت کل ّ ِ منزل چرخیدن
توی تقدیر در به در گشتن
هیچ راهی برای رفتن وجود ندارد
هیچ راهی برای برگشتن

قتل نفس بر چهار شالوده ی علاقه
مثل ثابت دال و مدلولی میباشد
نگرانم نباش ، اینجانب خوبم

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی