باختر 1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) در معنای ستاره میباشد.
باران 1- (در علم ها زمین) قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ جانور در جو ...
باقیه (عربی) (مؤنث باقی)، 1- کار با تقوا؛ 2- آن که یا این که آنچه موجود هست، جانور؛ ...
بالی (ترکی ـ فارسی) (بال و پر= عسل + ی (پسوند نسبت))، عسلی.
بامی (اوستایی) 1- براق؛ 2- (اَعلام) 1) کنیه شهر بلخ؛ 2) صفت شهر اوشیدر.
باوان (کردی) 1- خانهی پدری؛ 2- جگر کناره و عزیز.
باهره (عربی) (مؤنث باهر)، باهر، براق، تابان. + ( باهر. 1- و 2-
اسم مفهوم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باختر 1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) در معنای ستاره میباشد. باران 1- (در علم ها زمین) قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ جانور در جو ... باقیه (عربی) (مؤنث باقی)، 1- کار با تقوا؛ 2- آن که یا این که آنچه موجود هست، جانور؛ ... بالی (ترکی ـ فارسی) (بال و پر= عسل + ی (پسوند نسبت))، عسلی. بامی (اوستایی) 1- براق؛ 2- (اَعلام) 1) کنیه شهر بلخ؛ 2) صفت شهر اوشیدر. باوان (کردی) 1- خانهی پدری؛ 2- جگر کناره و عزیز. باهره (عربی) (مؤنث باهر)، باهر، براق، تابان. + ( باهر. 1- و 2- بتول (عربی) 1- هر کس از عالم جداازهم شدهاست و به خداوند پیوسته میباشد؛ 2- زن برید... بخشنده (صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بیآنکه عوضی بخواهد می بخشد؛ عطا نمایند... بَدرالزمان (عربی) 1- ماه زمان، ماه روی زمان؛ 2- (به مجاز) زیباروی روزگار. بدری (عربی) 1- بارانی که پیش از فصلزمستان ببارد، بارانی که پیش از سوز و سرما بیاید؛ ... بدریه (عربی) (بدر = ماهی که به طور دایرهی بی نقص به چشم میخورد، ماه شب چهاردهم +... بدیعه (عربی) (مؤنث بدیع) ، بدیع 1- ، 2- ، 3- و 4- . برفین (برف + ین (پسوند نسبت))، 1- برفی، از محصول برف؛ 2-سپید مانند برف؛ 3- (به... برکت (عربی) 1- فراوانی و اکثری و رونق؛ 2- خجستگی، یمن، خوش یمن بودن؛ 3- نعمت... بشارت (عربی) 1- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ 2- (در ادبیات عرفانی) ... بشری (بشرا) (عربی) 1- بشارت، مژده، مژدگانی؛ 2- از کلمه و واژههای قرآنی (یونس: 64). بصیرا (عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بصیر؛ 2- منتسب به ... بینایی (عربی) 1- بصیرت؛ 2- (به مجاز) دوراندیشی داشتن از امری و جزئیات آن را در ن... بلقیس (عبری) (اَعلام) ملکهی شهر سبا که در احادیث اسم همسر حضرت سلیمان(ع) میباشد... بلور (عربی، معرب از یونانیِ beryllos) 1- نوعی مادهی معدنی جامد و واضح مانند... بنت الهدی (عربی) دختر هدایت گردیده. بنفشه (در گیاهی) 1- هرمورد از گیاهانِ کوتاه دولپهای که در اوایل فصل بهار میرویند... پارک 1- بُستان، گلشن و گلزار؛ 2- (در ادبیات فارسی) پارک یا این که سعدی طومار، مثنو... بِه آفرین 1- خوب مخلوق؛ 2- خوش سیما، خوش منظر؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر... فصل بهار 1- فصل اولیه سال؛ 2- (در گیاهی) شکوفه درختان خانوادهی مرکبات؛ 3- گیاهی ز... بهاران 1- هنگام فصل بهار، موسم فصل بهار؛ 2- (به مجاز) خوشگل و با تازگی. بهارک [فصل بهار+ ک(اَک)/-ak/ (پسوند شباهت)] 1- به معنای مانند فصل بهار، همچون فصل بهار؛ ... بهاره 1- مرتبط با فصل بهار؛ 2- به کار آمده در فصل بهار؛ 3- منسوب به فصل بهار. + م فصل بهار. ... بهجت (عربی) شادمانی، نشاط. بهدخت (به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب. بهرخ قشنگ و نیک منظر. بِهسا (به + سا (پسوند شباهت))، نیک زیرا خوبان و نیکان. پردیس 1- (در ادیان) جایی بسیار سرسبز و الاغّم، با نعمت های فراوان که نیکوکارا... بهشته (فردوس + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به پردیس؛ 2- (به مجاز) خوشگل رو. بِهشید تابناک و دارنده نور و روشنایی. بهناز خوش ناز و ادا بِهی (در قدیم) 1- نیکی، خیر و خوبی، نیکویی؛ 2- تندرستی، تندرست؛ 3- نیکبختی، خوشبختی.... بِهین (صفت عالیِ کلمه و واژههای بِه و بهتر) (در قدیم) شایسته ترین، برگزیدهترین. بِهینا (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین، ( بهین. بهیه (عربی) 1- تابان، پرنور؛ 2- فاخر، شکوهمند. بی سابقه (فارسی ـ عربی) بیمانند، بیهمتا. بیان (عربی) 1- صحبت، گفتار؛ 2- شرح و توضیح؛ 3- لهجهآوری، بلاغت و فصاحت؛ 4- ... بیتا بیمانند، بیهمتا، یکتا. بیریوان (کردی) شیردوش، زن یا این که دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را می دوشد. بینا (به مجاز) 1- آن که بضاعت و توان پیشبینی و سنجش صحیحِ کارها را دارااست، بصیر؛ 2...
|