منوی اصلی
درباه وب
آخرین مطلب
تبلیغات متنی
دانلود رمان قرعه به نام سه نفر به قلم فرشته 27 به صورت PDF
خلاصه رمان :
به مثل، دوباره من حرف تازه ای خواهم زد به دله دوباره من طعنه ی بی بهانه ای خواهم زد عبور می کند و گم می شود از فصل تنهاییم گاهی کسی که به سرنوشت خاکیم قرعه ای خواهد زد
فصل اول
رایانه - راشا اون نور لامصب رو بنداز رو دستم نه تو چشم، کورم کردی راشا سریع نور چراغ قوه را روی دست رایان انداخت. خیلی ماهرانه سعی داشت در گاوصندوق را باز کند. رادوین - زود باشید دیگه، گاوصندوق بانک مرکزی که نیستی د یالا تی درگاه اتاق ایستاده بود و از همان جا بیرون را می پایید. رایان با حرص گفت به من بچه زرنگ گروهم با تو رادوین؟! د به دره عمیر داشته باش برادر من خم رنگرزی که نیست، وقت می خواد
- آره راست میگه وقت میخواد، ولی برایان جان داداش من این طور که تو فس فس میکنی باید به فکر باز کردم قفل در زندان باشی نه گاوصندوق همان موقع صدای لیگ در گاوصندوق مژده را باز شدنش را داد. هر سه از سر رضایت لبخند زدند از بیروت صدای با شنیدند نگاهی سریع بینشان رد و بدل شد، خشکشان زده بود تازه مغزشان به کار افتاد و حال دنبال سوراخی می گشتند که در آن مخفی شوند. وقتی ده، بیست بار به هم برخورد کردند. رادوین خرید زیر میز و بقیه هم به دنبالش همزمان در اتاق باز شد، نور چراغ قوه فضا را روشن کرد صدای قدم هایی آرام در اتاقی پیچید راشا آهسته گفت - اوه اوه بچه ها این بارو مشکوکه، چراغ قوه دستها
- خب باشه، کجاش مشکوکه
- راشا راست میگه. می توضت اللاعب رو روشن کنه ولی چرا چراغ قودة هر سه سکوت کردند راشا ایرویش را بالا انداخت و آرام تر گفته - یعنی این بار هم از بچه های همه کاره؟ رادوین سر تکان داد
و خامه اینجوری که ما در گاوصندوق رو باز کردم اونم راحت پولا رو برمی دارد، می زنه به چاک کها رایان زیر آب با حرص گفته - راشا دو دقیقه زر نزن. بذار تمرکز کنم. راشا - به من میگی رو نزن ایکیوسان ترکه
- هر دوتاتون تیار نوئید د خفه شید دیگه راشا خندید - چه بر تو نالی شد. حالا چه کار کنیم؟ رایان لبخند مرموزی برای زرد و پچ پچ کنان گفت: - عمرا بذاریم کار نصفه و نیمه ی ما رو یکی دیگه تموم کنه هر دو نگاهش کردند و به نشانه ی تأیید سرشان را تکان دادند
- با شمارش من از جاتون، بلند شید و ببینید طرف کیه رایانه - اون وقت تو میخوای چیکار کنی؟ واشا - شتم قسم میخورم از پشت دو تن رو داشته باشم رادوین به نیازی به قسم خوردن تو نیست. هر بار دیدم غم میخوری پشتش چی میشه همگی با هم بلند می شویم، اوگی؟
- موافقم، اوکی راشا - چاره ی دیگه ای هم مگه هست
- خیلی خری، سه دو یک حالا هر سه با یک جهش از زیر میز بیرون آمدند حدس شان درست بود یک نفر تا نصفه کیرش را درون گاوصندوق کرده بود و پول ها را داخل کیسه می ریخت. هر که بالای سرش ایستادند آن مرد هم بی خیال کارش را انجام می داد رادوین روی شانه اش زد. مرد ترسید و هول شد. سرش را بلند کرد که محکم به سقف گاوصندوق خورد رایان از پشت یقه اش را گرفت و کشید بیرون. سفت بچسبید درد که فکر میکرد این سه پسر جوان، صاحب های شرکت هستند به التماس افتاده | - آقا تو رو خدا ولم کنین، غلط کردم، دیگه دزدی نمیکنم، بزارین برم
راشا |
- کجا؟! به چه حقی پات رو گذاشتی تو شرکت! اینجوری که داری از خودت پذیرایی میکنی رودل تکتی بیچاره؟ هر چی خوردی رو پس بدهد. منظورم اینه، کیسه رو پس بده بالا رادوین کیسه را از دستش کشید
- ولش کن بذار برد
د نه بذار به گوشمالی حسابی بهش بدیم تا دیگه دست به دزدی قرنه. چنین
م ی نابخشودنیه
- آره منم موافقم، گوشمالی کشه، مشت و مال هم میخواد بعد هم دستانش را به هم مالید و قولنج گردنش را شکست هر سه برادر قد بلند بودند و هیکلی ورزیده داشتند مرد که هیکل ریزی داشت مطمئن بود بچ جوری نمی تواند از پسشان بر بیاد آب دهانش را با سر و صدا قورت داد و این بار غلیظ تر التماس کرد = نه، جون عزیزتون بذارید برم غلط کردم گوه خوردم دیگه به روز سیاه هم بیفتم دزدی نمی کنم. قسم میخورم راشا تند گفت
- بچه دا قسم خورد ولش نکنید
-همه که مثل تو نیستن از این ور قسم بخورد و از اون ور انگار نه انگار
- چه کار کنیم؟ بذاریم برد یا قبلش جفت دستاش رو بشکنیم فضا باریک بود، رنگ از مرد پریده بود و هیچ کدام این را نفهمیدند با این حال رادوین دستور داد ولش کنند. رایان کشان کشان مرد را به سمت دار برد و راشا هم دنبالش رفت. در را باز کرد و رایان پرتش کرد بیرون رانا هم یک لگد به طرفش وراند محکم خورد به پشتش که او هم با وحشت پا به فرار گذاشته راشا دستانش را به هم زد و گفت -هرتیکه ی دزد، میخواست بزنه به شاه د را از مادر زاده نشده رایانه - خیلی خب کم موعظه کن، تا یکی دیگه سر و کله اش پیدا نشده باید بزنیم به چاک کیسه را برداشتند و وقتی از برق افتادن گاوصندوق مطمئن شدند ماهرانه بدون هیچ سر و صدایی از شرکت خارج شدند
وارد خانه شدند. برایان با خستگی خودش را روی مبل پرت کرد راشا هم درست کنارش افتاد. ر لاین کیسه ی پول ها را روی میز انداخت و خودش هم روی مبل نشسته نگاه هر سه مستقیم به طرف کیسه یا پر از پول بر واشا با آرنجش زد تو پهلوی رایان و گفته - رایان خدا وکیلی تو اون جمله رو از کجات گفتی؟
- کدوم جمله! | راشا ادایش را درآورد - به گوشمالی حسابی بهش بدم تا دیگه دست به زردی نزنه. چنین عملی نابخشودنیه رایان پوزخند زد - بیخی بابا این لحظه به چی اومد منو گرفت و بعدشم اون چرت و پرونده رادوین نگاهی به هر دو انداخت و گفته - بچه ها به ساله بد جور درگیرش
- پرس داداش بزرگه، خودم جوابت رو می دهم
- ما واسه چی میریم دزدی؟ راشا یه کم نگاهش کرد و بعد هم دست به سینه تکیه داد به میل با انگشت به رایان اشاره کرد و گفته - آهانا خب سخت بود از بعدی بپرس۔ رادوین نگاهش را به طرف رایان کشید رایان یک کلام گفت - عرض داریم
- خب جواب صحیح نیست، شما صد امتیاز از دست دادید رادوین نقش را فوت کرد و گفته - به اتفاقا رایان راست میگه، ما مرض داریم. راشا | - بابا جمع کنید این حرفا رو چیه؟ بعد از یک سال تازه غول عذاب وجدان افتاده به جونتون؟! رادوین سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. رایات و راشا با تعجب نگاهش کردند رادوین متفکرانه گفت - یادتونه اولین بار کی رفتیم دردی؟ راشاء - آره من یادمه، دقیقا یک سال پیش رفته بودیم کافی شاپ، رایان حرف رو کشید به دزدی ای که از خونه ی دوستش شده بعد هم بحث مین پیتزا کش اومد، لو هم گفتی خداییش دزدی هم هیجان خودش رو داره ها. ما هم عین منگوا گفتیم آره والا بعد تو هم نه گذاشتی به برداشتی گفتی باید به بار امتحانش کنیم، ما هم که همیشه عین کفش تنین دنبالت بودیم نمی تونستیم والت کنیم شدیم شریک جرمت
- کم چرت بگو تو خودت پیشنهاد دادی و گفتی عاشق این جور میجانانی راشا - خمبه علم خور مغزم رو گاز گرفته بود. جفت با لگد زدم به بخت والقیام. وگرنه من که داشتم گیتار تدریس می کردم. معلم هنر و موسیقی رو چه به دزدی و خلاف؟
- آره راست می گه تو این فکر رو انداختی توی سرشانه کنم که تو کار خرید و فروش موبایل و لوازم جانبی مودم
- خونه پس همه چیزش افتاد گردن من خ ششم باشگاه بدنسازیم رو داشتم، ایتا که دلیل تصمی شه راشا دستش را زیر چانه اش زد و گفته - خلاصه براد برای عزیز رشیم تو گل تا خرخره حالا میشه خودتون رو بکشیم با
- چرا نشه دفعه ی اول که رفتیم گاوصندوق این یارو سمسارد رو خالی کردیم. دیدیم هیجان نداشت تازه عذاب وجدان هم گرفتیم. بعد هم گفتیم بریم شرکتای توپ رو خالی کنیم، ولی تا به خودمون اومدیم دیدیم ای دل غافل شدیم به پادشاه دزد و خلاص۔
- ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست اشاء - آره خوبه فائزه ست ولی مگه میخوای این ماهی خوش اقبال رو بگیری رادوین متفکرانه نگاهشون کرد و گوشه ی لبش رو گزید: - بدم نمیاد، شماها چی؟ رایان و راشا نگاهی به هم انداختند رایانه - من که از خدامه برگردم سرکار قبلیم، ولی نمی دونم می تونم از پسش بر بیایم یا نه. راشا - حالا رادوین چی شده که یهو وجدان خفته ات رو تردی بیدار کردی؟ رادوین - من بیدارش نکردم. خودش با یه تلنگر بیدار شد رایانه | - میشه بگی چطوری
د امشب که رفتیم دزدی وقتی این مرد اومد و خواست گاوصندوق رو خالی که دیدم ما دزدیم و اونم دزد، ولی چوبی باهاش برخورد کردیم که انگار ما آدم حسابی هستیم اون بیچاره سردسته ی دزد است. خواری و خش رو که دیدم یه جوری شدم. گفتم خب منم از این باره کم نداره، منم دزدم، عشقم اومدم این جا خاف کنم. التماس ها و حقارتش رو که دیدم از خودم بدم اومد برای همین گفتم ولش کنید. کاری رو که این مرد می خواست انجام بده رو من و شما دوتا تمومش کردیم هر چهار نفر دزد بودیم، ولی از به قماش تبدیم. ما سه تا یه جورایی وجدان حالیمونه ولی این مردا نمی دونم ماها با این که مشکل مالی نداریم ولی خیر سرشون به تنوع گاهی می رویم گاوصندوق رو برق بیندازیم.
لثه
شده عادت برامون اسمش دزد به نه سرگرمی اتفاقات امشب یه تلنگر بهم زد که منم دزدم و چینی از اون مرد کم ندارم در حساب شده عمل کردیم و هیچ پلیسی نوشته ها رو خفت کنه ولی آخرش که چی شوخی شوخی افتادیم دندان چه کار کنیم؟ راشاء - اون وقت همه ی اینا رو همین امشب فهمیدی
- همش رو نه. گفتم که، وجدانم نیمه بیدار بود که با تلنگر اعشب کامل از خواب پرید رایانه - پس بیدار نگهش دار که منم باهاتم، اگه همین امشب دست از این کار بکشیم من پایه ی همتونم، می کشم کار
د قلم همین را می خوام دیگه نباید ادامه بدیم، چسبیم به کارای قبلیمون. هیجان و سرگرمیش دیگه بهم حال نمی ده. هر دو به راشا نگاه کردند که ساکت بود و چیزی نمی گفت. راشا دخمه چی بگم ؟! منم که تحریم این وسط و تابع بقیه. شما میگین نیستید منم میگم. ایول دارید به مول، منم نیستم. رادوین دستش رو جلو آورد و گفته - قول؟ رایان دستش رو گذاشت روی دست رادوین و گفت: - قله راشا هم دستش رو گذاشت و محکم فشرده - عشقم قسم میخورم که رادوین و رایان بلند گفتند
راشا خندیده | - خیلی خب بابا شوخی کردم. منع قوله
- پس، از امشب به خط قرمز می کشید دور خلاف علاقه اوکی
- من که گفتم پایه ام
- به شرط این که بچه ثبت نشیما فقط دردی رو بیخیال میشیم
لاوین لبخند مرموزی زد و گفته - اون که بله، البته خلاق از نظر ما به چیز دیگه ست رایان خندید و گفت - رادوین راست می گه، اونی که تو بهش میگی خلاف دیگه غلاف نیست، باحال ترین سرگرمی ماست. من که عمرا اگه بی خیالش بشم. هر سه خندیدند. ههههه تارا رو به تانیا که رانندگی می کرد، گفت: - حالا چه اصراریه بریم خونه ی عمه خانم تانیا با حرص دنده عوض کرد و جوابش را داد
من چه می دوم. زنگ زد گفت بیاید می خوام در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ترلان پوزخند زده به همه خانم و موضوع مهم از نظر عمه خانم تنها موضوعی که هم مهمه و هم باید حتما اجرا پشه شودر کردن ما به است. نمیدونم چی نصیبش میشه؟ ما بخوایم ازدواج کنیم کدوم بدبختی رو باید ببینیم؟
تار - آره واقعا، همین رو بگو اگر این بار هم بخواد لوگوشون از این حرفا بخونه من که نیستم. کلمه ی اول به دم پا میشم میام nr من ترانه - منم مثل تو
ثانیا
- بسه دیگه هی هیچی نمیگم باز ادامه بدینال
د کعبه همه که مثل تو نیستن خواهر من این که به شاهزاده ی سوار بر اسب سفید بیاد بخوره به پست و اقبالش۔ تانیا چپ چپ نگاش کرد، ولی ترانان گفته در کعبه راست میگه دیگه، تو یکی رو زیر سر داری من و تارا چی بگیم؟ تازه عن عمرا ازدواج بکنم اونم بدون این که به طرق علاقه ای داشته باشم
لة
دهه، علقه رو بذار در کوزه آبش رو سر بکش آبی عشق و علاقه توی این دوره و زمونه پیدا نمی شه. هر کی هم بیاد جلو واسه ی پول ماست به این که عاشق چشم و البروتون بشه