اسم نوشته مجله سرگرمی و تفریحی

عکس نوشته،عکس پروفایل،تعبیر خواب،طراحی اسم

جواب درس پنجم دماوندیه فارسی دوازدهم

1- ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
قلمرو زبانی: دیو سپید: موجودی افسانه­ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته شد.
قلمرو ادبی: دیو سپید: استعاره از دماوند / ای گنبد....: تشخیص / گنبد گیتی: استعاره از دماوند * اضافه
تشبیهی / ای دماوند: تشخیص / پای در بند بودن: کنایه ازگرفتار بودن ، زندانی بودن / مصراع اول، تلمیح
به داستان دیوسپید از هفت خوان رستم در شاهنامه فردوسی )جنگ رستم با دیوسپید( / اغراق: دربلندی
دماوند / واج آرایی: صامت »د«.
قلمرو فکری : ای دماوند که مانند دیوِ سپید، اسیر و بیحرکت هستی.ای گنبد بلند آسمان!
۲ -از سیم به سر یکی کله خود زآهن به میان یکی کمربند
قلمرو زبانی: سیم: نقره / میان: کمر، وسط / در پایان دو مصراع فعل »داری« به قرینه معنوی حذف شده
است.
قلمرو ادبی: کاله خود سیمی : استعاره از برف/ میان: ایهام: 1-کمر 2 -وسط / کمربند آهن: استعاره از میانه
کوه که پر از سنگها و صخرههای تیره رنگ است. / سر، کلهخود، میان ، کمربند : مراعات نظیر.
قلمرو فکری:کالهخودی از نقره )برف( بر سر گذاشتهای و کمربندی آهنی )دامنه سنگی(بر کمر داری.
3 - تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند
قلمرو زبانی: تا: حرف ربط بیان علت، به معنیِ »به این دلیل که« / »ت« در »نبیندت روی« مضاف الیهِ »روی«،
جهش ضمیر / نهفتن: پنهان کردن )بن ماضی: نهفت، بن مضارع: نهنب(
قلمرو ادبی: روی، چهره، چشم : مراعات نظیر/ / دلبند: کنایه از گرامی و ارجمند./ حُسن تعلیل: شاعر علت
پنهان شدنِ قله دماوند را در پشت ابر، بیزاری و دوری کردن از مردم نادان میداند.
قلمرو فکری:برای اینکه مردم چهرهات را نبینند صورت زیبایت را در پشت ابر پنهان کردهای.)بلندیِ دماوند
منظور است.(
4- تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند
قلمرو زبانی: وارهی: رها شوی)بن ماضی: وارست، بن مضارع: واره( / این بیت با بیت بعد، موقوف المعانی
است.
قلمرو ادبی: دَم: ایهام : 1-نفس 2 -مجاز از سخن / مردم دیو مانند :تشبیه / ستوران: استعاره از انسان های
پست
قلمرو فکری: برای نجات از همنشینی با انسانهای حیوانصفت و این مردمِ شومِ همچون دیو ...
درس پنجم: دماوندیه
17 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
۵ -با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
قلمرو زبانی: / سعد: خوشبختی، متضاد نحس / پیوند کردن: خویشاوندی کردن
قلمرو ادبی: شیر سپهر: استعاره از خورشید )به اعتبار آن که برج اسد خانه اوست( / اختر سعد: کنایه از
مشتری/ اغراق / بیت حُسن تعلیل دارد: شاعر علت بلندی دماوند را تالش او برای دوری از مردم زمانه
میداند.
قلمرو فکری: به آسمان رفته ای و با خورشید و سیاره مشتری هم پیمان و هم نشین شده ای! ) بلندیِ دماوند
منظور است(
۶ -چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند
قلمرو زبانی: گردون: فلک، آسمان )در اینجا روزگار( / خموش: ساکت / آوند: آونگ، آویزان، آویخته / این
بیت با بیت بعدی موقوف المعانی است.
قلمرو ادبی: زمین، گردون: تضاد / جور گردون: اضافه استعاری / گشت: ایهام تناسب ) گشت به معنای
»شد« است اما در معنای »چرخیدن« با واژه های زمین و گردون تناسب دارد. ( / حُسن تعلیل: آسمان به
خاطر ستم گردون خفه و خموش و معلّق است.
قلمرو فکری: وقتی که زمین از ستم روزگار این چنین سیاه و ساکت و معلق شد...
۷- بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو ای دماوند
قلمرو زبانی: تو : نقش تبعی تکرار
قلمرو ادبی: تو مشت هستی: تشبیه / واج آرایی: صامت »ت« و »ش« / واژه آرایی: مشت، تو/ مشت: نماد
اعتراض
قلمرو فکری: از روی خشم و عصبانیت مُشتی بر آسمان زد و تو آن مشت هستی ای دماوند!
۸- تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند
قلمرو زبانی: پس افکند: پس افکنده، میراث، به جا مانده / »ی« در »روزگاری«: مخفف فعل اسنادی.
قلمرو ادبی: تشبیه: تو )دماوند( مشت روزگار هستی / مشت روزگار: اضافه استعاری / واج آرایی »ش«، »ر«.
قلمرو فکری: تو مُشتی هستی که روزگار نواخته و پس از گذشتِ قرنها برای ما به میراث مانده ای.
9- ای مشت زمین بر آسمان شو بر وی بنواز ضربتی چند
قلمرو زبانی: شو: برو/ بنواز: بزن / وی: آسمان / ضربتی چند: ترکیب وصفی مقلوب )چند ضربت(
قلمرو ادبی: مشت زمین: اضافه استعاری/ زمین، آسمان: تضاد /مشت : استعاره از دماوند
قلمرو فکری:ای مشت زمین!)دماوند( به آسمان برو و چند ضربه به آن بزن .
10- نی نی تو نه مشت روزگاری ای کوه نیَم ز گفته خرسند
قلمرو زبانی: نی نی: نه، قید نفی / نیَم: نیستم
18 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
قلمرو ادبی: مشت روزگار: اضافه استعاری / گفته: مجاز از تشبیه شاعر در بیت پیشین / واج آرایی: »ن«
قلمرو فکری: نه! نه! تو مشت روزگار نیستی ای کوه! و من از تشبیه خود خشنود نیستم.
11- تو قلب فسرده زمینی از درد ورم نموده یک چند
قلمرو زبانی: فسرده: یخ زده، افسرده و غمگین / یک چند: مدتی، چندی
قلمرو ادبی: فسرده: ایهام :1 :-یخ زده2-غمگین و پژمرده / تشبیه کوه دماوند به قلب فسرده زمین / وَرَم:
استعاره از قله کوه / قلب زمین: اضافه استعاری / واج آرایی: »د« / حُسن تعلیل
قلمرو فکری: تو قلبِ منجمد زمین هستی که مدتی از شدتِ درد، متورم شده است.
1۲- تا درد و ورم فرونشیند کافور بر آن ضماد کردند
قلمرو زبانی: تا: حرف ربط به معنیِ »برای اینکه« / فرونشیند: فروکش کند / کافور: ماده معطر جامدی که از
گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست میآید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم
میمالیدند.
قلمرو ادبی: ورم: استعاره از قله کوه / کافور: استعاره از برف های قله دماوند / درد، ورم، ضماد: مراعات
نظیر / حُسن تعلیل / واج آرایی: »د«، »ر«
قلمرو فکری: برای اینکه درد ورم تسکین یابد بر روی آن مرهمی از کافور) برف ( نهاده اند.
13 - شو منفجر ای دل زمانه وان آتش خود نهفته مپسند
قلمرو زبانی: نهفته: صفت مفعولی
قلمرو ادبی: دلِ زمانه: اضافه استعاری / دل : استعاره از دماوند )روشنفکران( / آتش: استعاره از خشم و
خروش / منفجر شدن: کنایه از اعتراض.
قلمرو فکری:ای دماوند که دل دردمند روزگار هستی، آتشفشان کن وآتش درونت)خشم( را پنهان نگه ندار!
14- خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش خوش همی خند
قلمرو زبانی: می گوی: بگو )فعل امر( افسرده: یخ زده، غمگین/خوش: قید / همی خند: بخند )فعل امر(
قلمرو ادبی: خامش نشستن، سخن گفتن: تضاد / خوش خندیدن: کنایه از افسردگی بیرون آمدن
قلمرو فکری: آرام نباش . سخن بگو .افسرده و غمگین نباش .شادمانه بخند.
1۵- پنهان مکن آتش درون را زین سوخته جان شنو یکی پند
قلمرو زبانی: سوخته جان: صفتِ مرکب، جانشین اسم، منظور »خودِ شاعر« است
قلمرو ادبی: آتش: استعاره از خشم و خروش / واج آرایی: صامت »ن« / سوخته جان: کنایه از دردمند و
آزرده
قلمرو فکری :خشم و اعتراضت را پنهان نکن و از این شاعرِ دلسوخته نصیحتی را بپذیر.
19 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
1۶ - گر آتش دل نهفته داری سوزد جانت به جانت سوگند
قلمرو زبانی: »ت« در »جانت« در هر دو مورد نقش مضاف الیه دارد / حذف فعل به قرینه معنوی : سوگند
]می خورم[.
قلمرو ادبی: آتش دل: استعاره از خشم و خروش / سوختن جان: کنایه از نابود شدن / واژه آرایی: جان .
قلمرو فکری: اگر آتش خشم درونت را پنهان نگه داری به جان تو قسم که جانت )وجودت( را می سوزاند.
1۷- ای مادر سرسپید بشنو این پند سیاه بخت فرزند
قلمرو زبانی: سیاه بخت فرزند: ترکیب وصفی مقلوب
قلمرو ادبی: سر: مجاز از مو / مادر سر سپید: استعاره از دماوند، نمادی از مردم و فرهنگ ایران / سپید،
سیاه: تضاد / سیاه بخت فرزند: کنایه از شاعر / سرسپید: کنایه از پیر )اشاره به برف قله دماوند(
قلمرو فکری :ای مادر پیر ! دماوند ! این نصیحت فرزند بدبخت خود )شاعر( را گوش کن .
1۸- برکش ز سر آن سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند
قلمرو زبانی: سپید معجر و کبود اورند: ترکیب وصفی مقلوب )معجرِ سپید، اورندِ کبود(
قلمرو ادبی: اورند: مجازاْ فرّو شکوه، شأن و شوکت / سپید معجر: استعارهازبرف روی کوه/ از سر برکشیدن
معجر سپید: کنایه از دوری از گوشه نشینی، ضعف و خاموشی / بر اورند نشستن: کنایه از قدرت نمایی
کردن، فرمانروایی کردن / سپید، کبود: تضاد
قلمرو فکری:آن روسری سفید که نماد ناتوانی و انزواست از سر بردار )قیام کن( و اختیار حکومت را به دست
بگیر.
19- بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند
قلمرو زبانی: بگرای: فعل امر از گراییدن
قلمرو ادبی: گرزه، شرزه: جناس / تشبیه در مصرع نخست و دوم / واج آرایی: »ش«.
قلمرو فکری:مثل مار بزرگ زهرآگین حمله کن و مانند شیر خشمگین غرش کن...
۲0- بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند
قلمرو زبانی: پی: پایه، شالوده
قلمرو ادبی: اساس تزویر: اضافه استعاری / ازپی افکندن: کنایه از نابود کردن/بگسل ز هم : کنایه از نابودی/
/ بَنا: استعاره از حکومت ظالم
قلمرو فکری:این حکومت ظالمانه را که بر پایهی فریب و تزویر بنا شده است، نابود کن.
۲1- بر کَن ز بُن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم برکند
قلمرو زبانی: بن: ریشه / بیت سه جمله است) »باید« یک جمله است(
قلمرو ادبی: واج آرایی »ب«، »ن«/ از بن برکندن: کنایه ازنابود کردن کامل / »بنا«: استعارهاز حکومت ظالم
20 جزوه فارسی3 / تهیه کننده: نصراله احمدی مهر
/ از ریشه برکندن: کنایه از نابود کردن کامل/ بنای ظلم: اضافه تشبیهی.
قلمرو فکری:بنای این حکومت ظالم را خراب کن؛ ظلم را باید از پایه ریشه کَن و نابود کرد .
۲۲- زین بی خردان سِفله بستان دادِ دلِ مردمِ خردمند
قلمرو زبانی: ستاندن: گرفتن )بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان(
قلمرو ادبی: بی خرد، خردمند: تضاد / بی خردان سفله: حکومت ظالم / واج آرایی صامت »د«، مصوت » ِ «/
داد بستان: انتقام گرفتن
قلمرو فکری:حق انسانهای دانا را از این حاکمان نادان و پست بگیر.

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی